Thursday, December 31, 2009

یادگار خون سرو

استاد شجريان در سال ۱۳۵۸ در کنسرتی در دانشگاه ملی آن زمان، (دانشگاه شهيد بهشتی)
مجموعه اشعار زيبايی را با همنوازی آقايان لطفی و مشکاتيان اجرا کردند که بعدها در قالب آلبومي با نام سپيده روانه بازار شد.از اشعار جناب ابتهاج هـ . ا . سايه است
 



دلا ديدی که خورشيد از شب سرد
چو آتش سر ز خاکستر برآورد

زمين و آسمان، گلرنگ و گلگون
جهان، دشت شقايق گشت ازين خون

نگر تا اين شب خونين سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد

ز هر خون دلی، سروی قد افراشت
ز هر سروی، تذروی نغمه برداشت

صدای خون در آواز تذرو است
دلا اين يادگار خون سرو است

Wednesday, December 30, 2009

زیاد حرف نمیزنم.....دو کلمه حرف حساب

ایران آخ که دلم برات میسوزه....آخ،ای وای برما
کجاییم؟ چه میکنیم؟

دو کلمه حرف حساب: آرام باشی وطن
زیبا باشی
رها باشی
منم دارم رها میشم.....پر میکشم بر آسمان
خط میکشم بر جسم و جان
من بی قرار تاب ها
من روشن تاریک ها

دیگه بغض دارم ولم کنید.......هاه

Monday, December 21, 2009

شب یلدا

به خُشنودی اَهورامَزدا
 
 جشن شب چله



در گاهنامه‌ی ايرانی روز يكم دی ماه به نام جشن ديگان و شب پيش از آن به نام جشن شب چله نام گذاری شده است.
ياد‌آوری می‌شود يلدا واژه‌ای سُريانی و به مانك (معنی) زايش است.
 
شب چله یا جشن زایش مهر، درازترین شب سال و شب زاده شدن دوباره‌ی خور {خورشید} و آغاز واره‌ی (فصل) زمستان و آغاز دگرگشت (انقلاب) زمستانی است، كه يادگاری چندين هزار ساله و ارزشمند از نياكان فرهيخته‌ی ما به شمار می‌آيد. ايرانيان باستان هزاران سال پيش دريافتند كه گاه‌شماری بر پايه‌ی ماه {سال قمری} نمی‌تواند گاه‌شماری درستی باشد، پس گاه‌شماری خود را بر پايه‌ی ويهِج {در پهلوی به حركت ستارگاه ويهِج گويند.} خور {خورشيد} بنا نهادند.
 
ایشان رهروی خور {خورشید} را در آبام‌های (برج‌های) آسمان اندازه‌گیری کردند و برای هر آبامی نام ویژه گذاشتند و دریافتند که در آغاز پاییز و بهار روز و شب برابر است پَن (ليكن) آغاز تابستان برابر با بلندترین روز و آغاز زمستان برابر با بلندترین شب سال است. از این روی آنان گاه‌شماری خود را بر پایه‌ی چهل روز یا چله گذاشتند و سال را  به ٩ چله {ماه} بخش كرند. سپس در زمان داریوش بزرگ این چهل روز به سی روز كاهش یافت و دوازده ماه پدید آمد که سنجیده‌ترین گاه‌شماری جهان و هم‌آهنگ ‌ترین با نهاد (طبیعت) است که در اينجا شب چله برابر با دگرگشت (انقلاب) زمستانی است.
از این رو زمستان به دو چله کوچک و بزرگ بخش می‌شود. چله بزرگ از یكم دی ماه تا ١٠ بهمن ماه است و چله کوچک از ١٠ بهمن ماه تا ٢٠ اسپند ماه {يا سپند ماه} است که جشن چله، شب نخست چله بزرگ است.
 
یادآوری می‌شود كه در فرهنگ ایران همیشه شماره‌ی چهل مانند شماره‌های هفت و دوازده، سپند (مقدس) بوده است. واژه‌های چله نشستن، چل چلی و در تبرستان واژه‌های پیرا چله،‌ گرما چله نشانه‌ی ارجمندی این مَر (عدد) در فرهنگ ایرانی است.
 
پس، از دیدگاه اخترشناسی شب چله بلندترین شب سال است، و روزها کم کم بلند و شب ها کوتاه می شوند و آغاز روشنایی است، از همین روی ایرانیان این شب را شب زایش شید (نور) نامیدند که در افسانه‌‌های ایران باستان شب زایش مهر در سپهر است و ماه به دلدادگی مهر این شب را به دراز‌ترین دیدار خود با خور {خورشید} دگرگون می‌كند که جشن پیدایش مهر است.
 
جشن زايش مهر جشنی آريايی است كه همراه با كيش مهر از ايران به روم و بسياری ديگر از كشورها رفت. شب چله برابر با ٢١ دسامبر كنونی، زاد روز فرشته‌ی مهر و نخستين روز سال نو به شمار می‌آمده است. در اين روز جشن زايش مهر برگزار می‌شد. چهارسد سال پس از زايش عسی مسيح، كليسا جشن زايش مهر را به جای زادروز عيسی پذيرفت، زيرا زمان درست زايش عيسی مسيح آشكار نبود كه در پی لغزش شمارگری، اين روز به ٢٥ دسامبر (كريسمس) جابجا شد.
از اين رو است كه تا امروز بابا نوئل با جامه و كلاه مغان ايرانی نمايان می‌شود و همچنين رنگ سرخ آن برگرفته از زايش مهر و روشنايی در اين روز است.
 
درخت سرو یا كاج و ستاره‌ی بالای آن هم یادگاری از کیش مهر و فرهنگ ایرانی است. درسده‌ی هیجدهم "نوتران" آلمانى با پیروی از درخت شب چله‌ی ایرانیان، درخت كریسمس را به نماد آذینی شب زادروز عیسی مسیح در آورد. ایرانیان باستان در شب چله درخت سبزى را همانند سرو آذین می بستند كه نشانه‌ی سبزى همیشگى باشد، به مانك (یعنى) روز زایش وآفرینش مهر.
یهودیان ایرانى ساكن كشورهاى دیگر نیز شب چله را با نام جشنواره‌ی درخت (فستیوال درخت) جشن مى گیرند.
این جشن در روسیه نیز از دیر باز با آیین ویژه‌ای برگزار می شده است و هنوز در میان روستاییان برگزار می‌شود.
 
واژه‌ی "دئو" در اوستايی و سانسكريت به مانك (معنی) روشنايی است كه در پارسی نو به دی دگرگون شده است كه هم ريشه با واژه‌ی دی در انگليسی به مانك روز و روشنايی است.
واژه‌ی "دئو شو" اوستايی به مانك (معنی) دادار، آفريدگار يا اورمزد است كه همه نام خداوند است و در اوستا بيشتر به جای واژه‌ی اهورامزدا به كار رفته شده است. از همين روی نام اين ماه را دی ناميدند چون دی نام آفريننده است كه سپس به آفريننده‌ی شيد (نور) نامی شد.
شيد (نور) و روشن كردن آتش در آتشكده‌ها نزد ايرانيان تنها نماينده‌ی پاكی و روشنايی روان و نیکی بوده است كه سپس همين نماد شيد (نور) از آيين ايرانی به ديگر آيين رفته است همچو شايورد شيد (هاله‌ی نور) و افروختن شماله (شمع) و... خنده دار اينجا است كه همانانی كه اين نماد را از ما گرفتند به ما انگ آتش پرستی زدند.
 
روی هم در ماه دی چهار جشن ديگان داريم كه در روزهای اورمزد، دی به آذر، دی به مهر و دی به دين برگزار می‌شود، كه از همه والاتر همان جنش روز اورمزد است. اين روز در ايران باستان كه نخستين جشن ديگان است به نام "اورمزد و دی ماه خرم روز" يا جشن ديگان ناميده شده است. زرتشتيان همچنين اين روز را چيرگی روشنايی بر تاريكی يا پيروزی اهورامزدا بر اهريمن به شمار می‌آورند.
در این روز پادشاه هان، فرمانروایان و استانداران دیدار همگانی با مردم می داشتند.
 
می ستاییم مهر را
آنکه از آسمان بر فراز برجی پهن
با هزاران چشم بر ایرانیان می نگرد
نگاهبان زورمندی که هرگز خواب به چشم او راه نیابد
آن که مردمان را از نیاز و دشواری برهاند
"اوستا - مهر یشت"
 
ایرانیان باستان همواره شیفته‌ی شادی و جشن بوده‌اند و این جشن‌ها را با روشنایی و شید (نور) می آراستند. آنان خور {خورشید} را نماد نیکی می‌دانستند و در جشن‌هایشان آن را ستایش می‌کردند. در درازترین و تیره‌ترین شب سال، ستایش خور نماد دیگری می یابد. مردمان سرزمین ایران با بیدار ماندن، چشم به راه بر‌آمدن خور و سپیده دم می‌نشستند تا آن را ستایش کنند.
 
در اين شب خانواده‌های ايرانی پيرامون كَت (كرسی) يا هيمه سوز (شومينه) گرد هم می‌آيند و ميوه‌هايی مانند انار نماد ميوه‌ی ايرانی، هندوانه، آجيل لرك و شيرنی می‌چينند و همه تا پاسی از شب، اين شب را با داستان سرايی و شادی و خرمی می‌گذرانند. ياد‌آوری می‌شود كه سرخی انار و هندوانه نشان روشنايی و زايش مهر است.
 
شب چله تون فرخنده باد،
خورشيد: خورشيد به مانك (معنی) نور خور است كه در پارسی به نادرستی به خود خور گويند. *


ایدون باد،
اشکان 


Sunday, December 20, 2009

فاحشه



هان؟ تعجب کردي!؟


....!!!ميدانم در کسوت مردان آبرومند انديشيدن به تو رسم ، و گفتن از تو ننگ است


!!!....اما ميخواهم برايت بنويسم شنيده ام، تن مي فروشي، براي لقمه نان


.....چه گناه کبيره اي!!!ميدانم که ميداني همه ترا پليد مي دانند، من هم مانند همه ام


......راستي روسپي! از خودت پرسيدي


.....چرا اگر در سرزمين من و تو، زني زنانگي اش را بفروشد


...!!!!...که نان در بيارد رگ غيرت اربابان بيرون مي زند


!!!!!....... ..اما اگر همان زن کليه اش را بفروشد تا ناني بخرد


!.......و يا شوهر زنداني اش آزاد شود اين «ايثار» است


مگر هردو از يک تن نيست؟ مگر هر دو جسم فروشي نيست؟


.....!!!تن در برابر نان ننگ است.....بفروش ! تنت را حراج کن


....من در ديارم کساني را ديدم که دين خدا را چوب ميزنند به قيمت دنيايشان


.....شرفت را شکر که اگر ميفروشي از تن مي فروشي نه از دين


.....شنيده ام روزه ميگيري، غسل ميکني، نماز ميخواني


......چهارشنبه ها نذر حرم امامزاده صالح داري، رمضان بعد از افطار کار مي کني


!!!!!!!محرم تعطيلي


.......من از آن ميترسم که روزي با ظاهري عالمانه جمعه بازار دين خدا را براه کنم


.....زهد را بساط کنم، غسل هم نکنم، چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح نروم


.....پيش از افطار و پس از افطار مشغول باشم، محرم هم تعطيل نکنم


فاحشه... به پاکیت سوگند دعایم کن

Friday, December 18, 2009

بازگشت به خودی جدید و سفر کرمان




درود از بازگشتی دوباره
این مدت که نبودم خیلی اتفاقهای خوبی افتاد، از جمله خودسازی اساسی برای شروعی جدید در زمینه های کاری و تحصیلی وغیره.
احساس میکنم سر و سامان دارم میگیرم. حتی ویندوز لپ تابم هم شد 7.
آری بار جدیدی بر دوش خود انداختم تا ببینم زین ره که برگزیدم به کجا میرود.
پس از 16 آذر به شدت درگیر کارهای سفر گروهی دانشگاهمان به کرمان بودم و مجالی برای نوشتن نبود.
بعد از سفر هم انقدر کار داشتم که یادم رفت وبلاگی هم دارم.
حال این دم را غنیمت می شمارم و بخشی از سفر کرمان را برایتان بازگو میکنم:
از اواسط آبان ماه با قطعی شدن سفر علمی گروه جهانگردی دانشگاه علامه طباطبایی، برنامه سفر وارد فاز اجرایی شد و با هماهنگی با آقای وطنی راهنمای محلی استان کرمان، برنامه 3 شب و 4 روزه ای نوشته شد.
طبق اولین برنامه قرار بود هر دو سر ورود وخروج  قطار از ایستگاه کرمان باشد و بعد از آن با کمی تغییر در برنامه و تلاش بسیار زیاد برای گرفتن بلیط برای سیرجان، برنامه تغییر کرد.
در ابتدا قرار بود که پس از پیاده شدن از قطار تهران- بندرعباس در ایستگاه سیرجان ،حرکت گروه  به سوی بافت، جیرفت و بم باشد و در ادامه ماهان و کرمان و شهداد مورد بازدید قرار گیرد. اما به دلیل محدودیت زمانی این برنامه غیر قابل اجرا بود.
اما در اوایل آذر ماه با پیشنهاد بازدید از روستای تاریخی- سنگی میمند از سوی من، برنامه شکل دیگری یافت. قرار شد در ابتدا در ایستگاه خاتون آباد که نزدیکترین ایستگاه به شهر میمند و در 30 کیلومتری آن و قبل از سیرجان است، پیاده شویم و بعد از اقامت و بازدید روستا روز بعد به سمت کرمان و شهر شهداد حرکت کنیم و در ادامه برنامه خود را تا کلوت ها، ماهان و راین برسانیم یعنی به صورت زیر:
تهران- خاتون آباد- میمند کرمان-سیرچ- شهداد- کلوت ها- ماهان- راین - کرمان
تمامی هماهنگی ها برای وعده های غذایی و اماکن اقامتی صورت گرفت؛ ولی دکتر ضیایی استاد درس شناخت صنعت جهانگردی و کارشناس این سفر به دلیل حلقه نشدن مسیر (Loop) ،این برنامه را که تقریبا هماهنگ شده و برنامه ریزی نهایی شده بود رد کردند و برنامه جدید در طی سفر و در قطار به شکل زیر درآمد.
روز اول چهارشنبه  18/9/88
ساعت 10:30 حرکت از دانشگاه به سمت راه آهن تهران
ساعت 12:30 حرکت از راه اهن تهران به سمت سیرجان
حدود ساعت 2:30 صبح رسیدن به ایستگاه خاتون آباد کرمان
روز دوم  پنج شنبه 19/9/88
ساعت 2:30 صبح حرکت با اتوبوس به سمت شهر سنگی میمند و اقامت در خانه های سنگی
ساعت 6:30 صبحانه و گشت در روستای صخره ای چند هزار ساله میمند( خانه های دستکند، حمام، آتشکده، مسجد و شیوه زندگی مردم)
ساعت 9:30 حرکت به سمت شهر سیرجان
بازدید از بادگیرهای چپقی سیرجان و حرکت به سوی بافت
بازدید از باغ سنگی و ادامه حرکت به سوی بافت
ناهار در رستوران کاوه شهر بافت در ابتدای جاده پارک ملی خبر
حرکت به سمت شهر  دره بهشت
اقامت در مهمانسرای جهانگردی راین
روز سوم جمعه 20/9
نماز و صرف صبحانه
بازدید از ارگ راین
حرکت به سمت شهداد
حرکت به سمت کلوتهای دشت لوت : بازدید از  قنات و قلعه شفیع آباد ، نبکا، کال شور ، پلی گان ها و شهر خیالی کلوت ها و ناهار در میان کلوتهای دشت لوت
حرکت از کلوت ها به سمت ماهان
رسیدن به مهمانسرای جهانگردی ماهان
بازدید از باغ شاهزاده و صرف شام در باغ
اقامت در مهمانسرای جهانگردی ماهان
روز چهارم 21/9
نماز و صرف صبحانه
بازدید از آستانه شاه نعمت الله ولی
بازگشت به شهرکرمان
بازدید از گنبد جبلیه
بازدید از آتشکده زرتشتیان
گشت مجموعه گنجعلی خان ( حمام، کاروانسرا، میدان، بازار،  ضرابخانه)
نهار در رستوران سنتی بازار گنجعلی خان
خرید سوغات و حرکت به ایستگاه راه آهن کرمان
صرف شام در قطار
7:30 صبح رسیدن به شهر تهران
این برنامه کاستی های فراوانی داشت ولی در این مسیر میتوانید جاده ها و اقلیم های متنوعی را تجربه کنید.
از برف بازی در جاده های بافت تا پوشیدن لباس آستین کوتاه و آفتاب گرفتن در کلوتهای دشت لوت.
اما به دلیل کوتاهی روزها و طولانی بودن مسیر بسیاری از سایتها بسیار فشرده دیده شده و یا کامل از برنامه حذف شدند.
دوست دارم در یک مطلب جداگانه برنامه مناسب کرمان را برایتان بازگو کنم و این بسیار دور نخواهد بود.
ولی از بودن در جاده با دوستان و همکلاسی ها نمیشه گذشت.....همه گروه ها و مسافران به کنار، گروه دانشجویی و دوستان و هم سن و سالها یک طرف.
یک پوزش هم به همه بدهکارم ؛ آن هم به دلیل ننوشتن مطلب درباره روزهای خجسته و جشنهای ایران باستان. در برنامه جدید این ها همه برنامه ریزی خواهند شد.
باشد که راست کردار شویم.




Wednesday, November 25, 2009

درحال کندن خود از پیله هایم هستم



دو صد درود
ببخشید اگه عکسهای سفر اروپا رو هنوز نگذاشتم.
به خدایی که اون بالاست دارم پیله می اندازم.....دارم کارهای کرده و نیمه کرده را جمع میکنم و نکرده را به زباله دان تاریخ می اندازم.
به همین خاطر پیله انداختنم از بازگشت به ایران شروع شده و کلی کار رو سرم تل انبار شده... از پروژه دانشگاهم که هفته دیگر ارائه دارم و هیچ کاری نکردم تا تسویه حساب با هر جایی که کار کردم و پولم رو نگرفتم.
اوضاع بسیار قاراشمیش (شایدم غاراشمیش) است....ولی هرچه هست مرا بسیار نکوست.....دارم به خودم باز میگردم تا اغازی جدید در زندگی کاریم داشته باشم.
خیلی دارم با ریتم 6/8 زندگی  "هلل یوس" میزنم؛ همین شده که الان" آسم و پاسم" ولی عاشقونه!
اما درست میشه ومن باز هم پر میکشم به آسمون تا بهتر ببینم....
آری این است رسم زندگی
خلاصه مطالب علمی و فرهنگی و تاریخی وسفرنامه و.......اینا  در اولین فرصت یعنی بعد از 16 آذر و روز دانشجو Up میشود.
شما را به خیر و مارا به پیله کشی خود!
بدرود

Monday, November 23, 2009

اداره معاونت گردشگری یا سواحل هاوایی؟



چرایی بزرگ در سر دارم:

واقعا ما معاونت گردشگری داریم یا مرکز تجمع زنان برای خاله زنک بازی و محل استراحت و چایی خوردن برای آقایان!
جریان از این قرار بود که پس از دزدیده شدن کیف کمری این بنده حقیر در مملکت غریب "رم" ، کارت های لیدری من هم در کیف پول در همان کیف کمری بود و به رحمت الهی پیوست.
دیروز رفتم معاونت گردشگری سازمان میراث فرهنگی و گردشگری در خیابان ازادی نبش رودکی، در سمت راست ساختمان سازمان حج و زیارت برای گرفتن کارت مجدد راهنمایی تور.
وقتی وارد شدم گرد مرده ریخته بودن همه جا....پرنده پر نمیزد؛ شما حساب کنید در 2 تا سازمان اساسی دولتی ( حج و گردشگری) هیچ کسی نبود. البته که بخش اطلاعات هم کسی نبود ولی خدا رو شکر خودم می دونستم باید کجا برم....اما امان از روزی که کسی کارش گیر اینها بیافتد و نداند که نداند !
خلاثه باید میرفتم طبقه سوم برای امور راهنمایان...از آسانسور اومدم بیرون صحنه این بود:
اتاقهای درباز و خالی از آدم....اتاقهای نیمه باز و پر از آدم که هر از چندی صدای قهقهه آنها در همه جا می پیچید، البته یادم رفت بگم که داشتند چایی میخوردند.در یک اتاق آقایی با جوراب پاش روی میز بود.
اما کم کم به اتاق مورد نظرم نزدیک شدم...
واویلا....چه خبره!
تقریبا در یک اتاق 6 تا 8 متری 8 تا خانم در سایزهای مختلف (البته بیشتر سایز بالا) "دوره کارمندیشونو" گرفته بودن و شیرینی و چایی و میوه و قهقهه....
من که رسیدم گفتم الان کمی جا میخورن....اما زیباترین صحنه را دیدم:
"بفرمایید، خواهش میکنم بفرمایید شما هم بخورید....سالگرد ازدواج "....." جونه! "
منو میگی خشکم زد؛ چی میگی تو؟ بابا اینجا اداره امور راهنمایانه...اینجا معاونت گردشگری سازمانه....بابا اینجا محل کاره منم ارباب رجوع!
خلاصه با کمی خنده موضوع رو پیچوندم که بیان کارمو راه بندازن....بماند که فقط نشستن واسه هم زیراب میزنن و از هم غیبت میکنند که امضای آقای موسوی (معاونت جدید و داغان گردشگری)  رو نگاه....شکل بچه ها امضا میکنه...یا آره دیدی فلان کسکو چه جوری لباس پوشیده بود؟......الی ماشا الله.
بالاخره با 4 بار بالا و پایین شدن تو طبقات  و آشنایی با فوت وفن مخ زنی آقایان و خانم ها کارم راه افتاد.
اما در همین حین یکی ازدوستان قدیمی رو در سازمان دیدم و بهش گفتم:" قبلا خیلی بهتر بود چی شد دوباره اینقدر داغانه سازمان؟"
گفت: " روز خوبیه امروز، فردا بیا که همه دارن میرن رامسر به هوای "سمیناهار" عشق و حال! حداقل الان صدای خنده و پچ پچ میاد ...فردا که اونم نداریم."
دلم گرفت و زدم بیرون......آخه چرا اینقدر سرمایه این مملکت داره به راحتی "به چوخ " میره؟
چرا این همه لیسانس و فوق لیسانی جهانگردی بیکارند و یه عده بیسواد و نفهم از خدا بی خبر بر سر کار؟
چرا؟  چرا؟    چرا؟    چرا؟
به قول آرش نورآقایی :   لعنتی...............................................................

Saturday, November 21, 2009

داستانهای من و اروپا



" چی شد که این شد "

درود بیکران بر شما
والا ببخشید دیر شد نتونستم اخبار و دیده هامو زود با شما در میان بگذارم. از روزی که اومدم چند ساعت بیشتر خونه نبودم و به خاطر خیلی مسائل نتونستم وبلاگ رو به روز کنم؛ من شرمنده از این بابت.
اما حالا نوبتی هم باشه نوبت اینه که چی شد که این شد!
قصه از اونجایی شروع شد که اوایل شهریور یک تبلیغ در جیمیل من مشاهده شد با این مضمون:
"دعوت به همکاری،آژانس ایوار راهنما استخدام میکند."
من هم که تقریبا از همه آژانسها حالم به هم میخورد گفتم بی خیال! ولی بذار ببینم چیه.
اما اینجا بود که من برقی در چشمانم درخشید چون یک کلمه خیلی عجیب دیدم:   "تور رایگان اروپا"
این قلقلکه کار خودشو کرد و با خودم گفتم اینم یه تیر در تاریکی ببینیم چی میخواد شاید ماهم رفتیم فرنگ!
القصه ....باید 2 تا فیلم 3 دقیقه ای به زبان انگلیسی تهیه میکردیم و بعدش یک سری مدارک و منتطر میشدیم ببینیم چه کسانی قبول میشوند.
اواسط مایل به اواخر مهر بود که تلفن من به صدایی درآمد و شماره ای غریب: کیستی؟ از آژانس ایوار ...شما در دور اول مسابقات قبول شدید. خلاصه دیدم نه...انگار موضوع جدیه.
راستش رو بخواین خیلی برام جالب بود وقتی تبلیغ رو دیدم؛ با خودم گفتم این کار ماله یه آدم حرفه ای نه یک شارلاتان.
و به من که اثبات شد که ایوار یک قدم از همه ایران جلوتره....البته بگم نون بازوی خودمو میخورم و از کسی پاچه خواری نمیکنم...این کارها برای گردشگری بین المللی یک امر عادیه تو ایران عجیبه!
برگردیم به داستان....خلاصه این که رفتیم برای مصاحبه دور دوم و پرسیدن یک سری سوال های فنی و تست انگلیسی و از اینجور حرفا....تا رسیدیم به این که بهت خبر میدیم که اگه قبول شدین پاسپورت بیارین.
باز هم در یک شب دل انگیز پاییزی به این بنده حقیر خبر رسید که حاج اقا تقبل الله ....پاسپورت رو عنایت کنید برای ویزای شنگن . بعدش هم وقت برای سفارت و سرتونو درد نمیارم  ......یک تیم 16 نفره رفتیم اروپا.
اما داستان این سفر که تا 5 ساعت قبل از پرواز وضعیتمون نا معلوم بود و ویزامون تازه ساعت 12 روز 18 آبان در اومد چی بود:
این سفر یک سفر آموزشی، علمی و عملی بود که برای بازدید از سه کشور فرانسه، ایتالیا و یونان و آشنایی با جاذبه ها، راه ها و وسایل نقلیه آنها برنامه ریزی شده بود.
در این سفر ما از تمامی وسایل حمل و نقل گروهی مثل هواپیما، قطار، کشتی، اتوبوس، مترو و تراموا استفاده کردیم و تقریبا با شیوه مدیریتی و اجرایی انها نیز آشنا شدیم. همین جا برای اولین بار در این سفرنامه اعلام میکنم : خیلی داغانیم! این رو گفتم چون باز هم از این داغانی ها خواهم گفت.
بیشتر در طول روز در سطح شهرها سفر میکردیم و به بازدید از جاذبه ها می پرداختیم و عصر تا شب نیز معمولا به کلاسهای اموزشی و تست و آموزش فنون سفر در اروپا می گذشت.
البته در همان روز هم مدام در حال ازمایش بودیم و زیر ذره بین مدیر گروه آقای هاشمی در حال ترجمه و لیدری گروه خودمون بودیم.
توضیح درباره هم سفران این اروپا گردی:
اول اینکه این گروه 16 نفره همشون لیدر بودن ؛ لیدر داخلی ولی بیشتر لیدر تورهای خروجی. البته  از تمام ایران مشهد، شیراز، تبریز و تهران البته باز هم تهران بیشتر بودن.
آقای آزاد زمانی مدیر داخلی ایوار هستند که از ابتدا راهنمای اصلی برای کارهای فنی ایشون بودند.(یک توصیه: حتما با ایشون یک سفر برید؛ پشیمون نمیشید.)
آقای علی هاشمی و همسرشون خانم صفورا اولنج نیز در پاریس به ما پیوستند. ایشون در حال تحصیل در مقطع دکتری در رشته شهرسازی هستند و در کشور سوئد زندگی میکنند.
آقای هاشمی تقریبا رهبر و ایده پرداز این جریان بودند و از وقتی به ایشون پیوستیم به شدت زیر نظر بودیم و آموزش رو هم  ایشون به عهده داشتند.
 دوباره برگردیم به برنامه سفر :
روز اول ودوم دوشنبه وسه شنبه   19 و 18/8/88 تهران بحرین - پاریس
ساعت 5 بعد از ظهر با پرواز گلف ایر از فرودگاه امام عازم بحرین شدیم. حدود ۵ ساعت در فرودگاه منامه ترانسفر داشتیم و در هیجان دیدن پاریس ساعت ۱ صبح روز 19 راهی پاریس شدیم. خارجی ها از یک ماه قبل از کریستمس کاملا برای عید خودشونو آماده میکنن. همه جا بابا نوئل و برف، درخت کاج و خرس قطبی و کالسکه و.....
من که تقریبا نخوابیدم ولی بخشی از راه چشم هایم روی هم رفت و پس از 6 تا 7 ساعت پرواز، بعد از عبور از مرز ایران و عراق وارد ترکیه شدیم و بعد از کل اروپا گذشتیم تا 7 صبح برسیم به رویای همیشگیم یعنی پاریس.
در فرودگاه با جاهد لیدر محلیمون که اهل الجزایر بود دیداری داشتیم و با یک اتوبوس توریستی که از این به بعد به آن Coach  میگیم روانه  هتل   Mercureدر محله سنک (پنج) لادیفنس شدیم. یک هتل سه ستاره که در حد چهار ستاره درجه یک ایران بود ؛ لادیفنس یکی از منطقه های مدرن پاریس است که پر از ساختمانهای بلند، برج های شیشه ای و مرکز دفاتر تجاری سازمانها و شرکتهای معروف مثل توتال و ... است.
تو هتل مستقر شدیم و زدیم بیرون تو شهر زیبای پاریس...همه جا یک چیز داد میزد:   نظم ، احترام و حقوق شهروندی
به هر شهر که می رسیدیم روز اول خودمون کشف شهر میکردیم و جاهای مختلف و وسایل نقلیشونو بررسی میکردیم.
از جزئیات محله ها و رفتارها و خلاصه همه چیز شهرها بعدا میگم.
یک نقشه داشتیم و یک زیان انگلیسی...حالا من برو و تو برو.....عاشق اینم که همش هیجان  داشته باشم.
آقای هاشمی ظهر به ما پیوست و  در اولین برخورد زد تو پر همه!
خیلی راحت گفت برین هرجا دلتون میخواد؛ اما از ما هیچی نپرسید.....همه موندن تو کف، اما من با این حرکت حال کردم ولی قبول دارم که کمی بیش از حد سنگ دلانه رفتار کرد. برای مشخص شدن رییس این را لازم میدونست.
بگذریم....زدیم به شهر و اولین چیزی که برام مهم بود شانزه لیزه بود....بقیشو بعدا میگم.
تا ساعت 6 بعد از ظهر گشتیم تو شهر...و بعدش اولین ملاقات و جلسه رسمی تیم در لابی برگزار شد. آقای هاشمی بحثهایی را باز کرد و پس از مرور خاطرات روز اول هر یک از افراد، اولین آزمون شروع شد....این آزمون بیشتر درباره فنون مدیریت تور بود. بعدش همه رفتیم برای عرض ارادت به خواب به رختخواب!
روز سوم چهار شنبه 20/8/88 پاریس
برنامه سفر طوری بود که بعد از گشت آزاد روز اول، روز دوم در هر شهر City Tour  داشتیم. یعنی توسط یک لیدر محلی که به زیان انگلیسی صحبت میکرد آثار باستانی و جاذبه های شهر مورد نظر را بازدید می کردیم. بخش دوم امتحان ما این بود که باید در طول روز به مدت 30 دقیقه صحبت های لیدر محلی رو برای گروه ترجمه می کردیم و در همین حین مدیریت تور را هم به دست میگرفتیم. اقای هاشمی نیز با یک برگ در حال ارزیابی ما بود تا شب تو جلسه گروهی مشکلات را بیان کنه.
معمولا گشت از ساعت 9 صبح شروع میشه و تا 5 بعد از ظهر ادامه داره.
مثل روز قبل حوالی ساعت 6 بچه ها تو لابی جمع شدن برای ارایه ارزیابی روز اول و بررسی تور و خلاصه اموزش کارهای یک تور لیدر در سفرهای خارجی. تا دیر وقت کلاس داشتیم و بعد تو خواب و بیداری یک چیزی می خوردیم و دوباره خواب تا فردا 7 صبح.
یک چیزی در مورد هوا : آب و هوا کمی سرد بود و شب ها معمولا باران می آمد ولی روز ابری و آفتابی بود.
روز چهارم پنج شنبه 21/8/88 پاریس به رم
روزی خاطره انگیز برای من...بازدید از موزه لوور
به قول خودم: "آقام لوور طلبیده بود دیگه" ....بالاخره دستم به ضریح هرمی شکل  لوور رسید.
از صبح گفتن برای خودتون و ما هم برای اینکه وقت کم نیاریم زدیم به لوور....بعدا بقیشو میگم؛
فقط لوور در یک کلمه:                                              "بی همتا"
دوباره ظهر تند تند یک ناهاری خوردیم و دوباره کلاس.... بعد از ظهر هم بلیط قطار داشتیم برای رم.
اگه یادتون باشه براتون از قطار و مناظر بین راه و ایستگاه TERMINI رم  و حال و هواش گفتم.
15 -16 ساعت در قطاری داغان خودمان را به رم رساندیم.
روز پنجم جمعه 22/8/88  رم
پس از یک شب بی خوابی در تلق تلوق قطار ساعت 11 به رم رسیدیم و با دیدن مناظر کثیف و شلوغ و پلوغ رم تهران را کلی یاد کردیم.  از ایستگاه با  اتوبوس دیگری به هتل چهار ستاره NH Midas  که در حاشیه شهر و بیرون ان بود رفتیم.  هوا بهتر شده بود ... بالاخره رسیده بودیم به منطقه مدیترانه دیگه !
هتل تقریبا روی یک تپه ماهور قرار داشت و طبیعت زیبای اطراف من را از حس پوسیدگی شهر های تاریخی و تورهای فرهنگی در آورد. باز هم کمی گشت در شهر و حوالی غروب بازگشت به هتل برای کلاس.
خیلی مردم با صفایی دارند....خیلی هم "داف" دارند.....بازم به طور مفصل به گونه شناسی ادم ها و رفتارهاشون می پردازم.
روز ششم  شنبه  23/8/88  رم
خیلی بد شروع شد و با یک صبحانه که کوفتم شد و به همراه لیدر محلی ایتالیایی به نام  "رومانو" عازم شهر شدیم.
در آغاز روز در هتل کیفم به سرقت رفت! گفته بودم ایتالیا خیلی دزد داره
خلاصه بگذریم که همه نوشته ها و 150 تا 200  و کارت تورلیدر و ... به چوخ رفت ولی بازم دمم گرم که تو چند جا پول قایم کرده بودم و تونستم تا اخر سفر نگران نباشم. تازه 30 هم زیاد اوردم .
بازم رفتیم توی بافت اصلی شهر و طی یک Walk Tour  جذاب از آثار دیدنی رم بازدید کردیم. کلسیوم ، چشمه عشاق، واتیکان، پله اسپانیایی ها و خیلی جاهای مختلف که "عشق" حرف اول رو اونجا میزد.
تو ایتالیا با اینکه پولهام رفت ولی دلم گیر کرد. شب واتیکان رو از دست ندهید.
اسم لیدرمون هم "رومانو" بود و خواست که پیاده بشه برگشت گفت :Enjoy Rome with Romano " "
من زودتر اومدم هتل تا ببینم اون خدا نیامرز کیفمو پس آورده یا نه که دیدم ......بله جا تره و بچه نیست!
خلاصه آقا کیف ما پیدا نشد و دوباره ما شب زدیم به کلاس و تا دیر وقت کلاس داشتیم و اخرین امتحان تستی رو هم  دادیم و بعدش مراسم goodbye party  با آقای هاشمی و خانمشون که نیمه شب عازم سوئد بودند و از اینجا به بعد ما با آقای زمانی رهسپار یونان شدیم.
شب برای التیام دردم رفتم پیش برادر دامادمون که تو رم یک رستوران ایرانی به نام "رستوران کباب " داره و بعد از چند روز یک غذای ایرانی خوب به نام کباب کوبیده و چنجه زدم بر بدن.
روزهفتم  یکشنبه 24/8/88  بندرآنکونا وکشتی سواری به پاترای یونان
صبح زود باید پا می شدیم چون باید میرفتیم به  بندر آنکونا در شمال شرق ایتالیا  و ما در رم بودیم در غرب ایتالیا.
با یک Coach  زیبا و تمیز جاده ها را پیمودیم تا به مقصد برسیم. بسیار زیبا و رویایی بود.چه جاده هایی، چه پل هایی، باید ببنید تا بفهمید که آنها کجایند و ما کجا!
بر روی دره های زیبا و  وسیع به صورت نیم دایره  پلهای چندین و چند کیلومتری زده اند و دهان از این همه شاهکار جاده سازی باز می ماند!
کشتی ما حدود ساعت 12 به مقصد بندر پاترا یونان حرکت داشت. کانتینرهای عظیم، ماشینها ، تریلی ها و خلاصه همه جور وسیله نقلیه در این کشتی که ما با اون سفر داشتیم بودند.
اسم کشتیمون Super Fast V بود و 10 طبقه داشت. 6 پارکینگ، 1 طبقه رستوران و بار و کازینو و دیسکو و ...اینا و 3 طبقه اتاق مسافران.
از هتلهای 5 ستاره ما که خیلی بهتر و با کیفیت تر بود.
تجربه دریانوردی برایم همیشه لذت بخش بود.ولی اینم بار یک چیز دیکه بود.
"بی نظیر"
این هم بمونه برای بعد چون خیلی داستان داره
حدود 21 ساعت روی دریای آدریاتیک بودیم؛ بدون اینکه بفهمیم چی شد. تمام عرض و بخشی از طول ان را پیمودیم.

روزهشتم   دوشنبه 25/8/88  بندر پاترای یونان-  دلفی - آتن
ظهر بود که از دوردست  پل معروف پاترا و بندر ان دیده شد. از ماشین که پیاده شدیم اتوبوس حاظر ایستاده بود تا بارهایمان را بگیرد و به سمت دلفی روانه شویم. اتوبوس بنفش آتنی ها من را خیلی جذب کرد.
با عبور از جاده های ساحلی و کوهستانی یونان که پر از باغات زیتون و انگور بود به سایت دلفی رسیدیم.
خیلی ازش شنیده بودم ولی وقت زیادی نداشتیم تا اونجا رو ببنیم چون ساعت 3 اونجا رو بستن و ما ساعت 2:30 تازه به سایت رسیده بودیم.
یک خانم بیرمنگهامی که لهجه غلیظ انگلیسیش کار ترجمه را سخت کرده بود شروع به معرفی سایت کرد.
نرسیدیم کامل ببینیم ولی جای پای  تخت جمشید را میشد اونجا حس کرد. اما نه با ان قدمت و صلابت.
باز هم ادامه مسیر.... تا اینکه گشنگی دممان را برید در یک رستوران بین راهی که سگش می ارزید به صد رستوران با کلاس داخل ایران، ناهار خوردیم.
غذای بسیار لذیذی داشت. تعداد کادر آنجا بسیار کم ولی بسیار مودب، مهربان و کار بلد.
بعد از غذا هم در میان کوهستانها رفتیم تا به شهر خدایان یعنی اتن برسیم.
 در بین راه روستاهایی شبیه ماسوله دیدیم و دم غروب رسیدیم به شهر اتن.
در خیابان اصلی این شهر که مثل ولی عصر تهران بود ( اما دو یا سه برابر عریضتر)و در هتل چهار ستاره President مستقر شدیم.
شب برای دیدار از Night Life  از طریق مترو به مرکز شهر و محله Syntagma و Plaka  رهسپار گشتیم.
هر شهر حیوانی به خصوص داشت که در همه شهر به وفور دیده میشد:
پاریس: کبوتر
رم: مرغ دریایی و سار
اتن: سگ
که درباره نماد شناسی و کاربردهای انها تو شهر هم صحبت میکنم.
روزنهم سه شنبه 26/8/88  آتن
روز گشت آتن با یک صبحانه مفصل شروع شد. اقای زمانی به ما اعلام خطر کرده بود که صبحانه اینجا خداست!
من هم گشنه....هیچی رسیدیم به سالن صبحانه خوری انگار دروازه های بهشت به رویم گشوده شده بود؛
همه چی بود: غذای گرم، غذای سرد، انواع شیرینی، میوه، نوشیدنی.......خدااااااااااااا!
آقا ما که خوردیم مفصل...بقیه گرفتن خوابیدن و از این عیش الهی جا موندم.
ساعت 9 صبح "خانم ماریانا" در هتل حاضر بود تا با هم به گشت شهر آتن برویم. اول در شهر یک دور دوری کردیم و بعد رفتیم برای دیدن ورزشگاه المپیک و معبد زئوس و آکروپولیس و آگورا و چند جای دیدنی دیگر.
شهر قشنگیه، قدیمی و گرم. الان که زمستونه و داره کریسمس میشه من روزها با آستین کوتاه در شهر می گشتم و هوا بسیار مطبوع بود. به خاطر راهپیمایی بعد از ظهر مجبور شدیم زود برگردیم هتل ولی برگشتن همانا و موندن در ترافیکی 2 ساعته همانا....خلاصه ساعت 5  ناهار نخورده خودمونو پیاده رسوندیم هتل.
عصر با بلیطی که داشتیم با گروه شخصیمون(من، ژاله ابراهیمی، فرشاد طهمورثی و مهسا مطهر) رفتیم برای بازدید از موزه جدید آکروپلیس.....واویلا این خارجی ها چه ها می کنند. اینم بمونه برای بعد!

آخر شب هم رفتیم به سمت یک رستوران ایرانی با صفا با غذاهای اصیل مثل کوبیده، جوجه، چنجه، قرمه قیمه و....عجب شبی بود و.....عجب شبی بود.
اون شب مهمان آقای زمانی بودیم که من خیلی بهش اردت دارم (جدا از نون بازو!)
روزدهم  چهارشنبه 27/8/88  آتن و بازگشت به بحرین
تا ساعت 10:30 هم هر کی سی خودش رفت و من رفتم برای خانواده یه سوغاتی بگیرم. یک دور کوچیکی هم تو شهر زدم و بعد با وسایل جمع شده تو یک اتوبوس زیبای توریستی که سقفش اونورش پیدا بود عازم فرودگاه شدیم. بعد از 4 ساعت پرواز بر روی دریا به بحرین رسیدیم و پس از 7 ساعت ترانزیت سوار هواپیما شدیم و......حالم گرفته شد دیگه بسه!
هواپیمای بحرین به ایران افتضاح بود. در جمع 25 نفر ایرانی بودیم و بقیه دنیای سیاه و سفید : سفید = مرد
سیاه= زن
زنها از فرق سر تا نوک پا  سیاه؛ گاهی دوتا چشم دیده میشد....مردها هم از بالا تا پایین سیاه.
اه اه اه! خیلی جو بدی بود.
آخرشم که داشتیم می رسیدیم خوردیم به یک ابر طوفانی و یک Adventure  به تمام معنا ! آی بالا و پایین شدیم...آی تکون خوردیم... خیلی خوب بود احساس اینکه دستت به هیج جا بند نیست و داری میمیری! جاتون خالی.........(خنده شیطانی)
سفر خیلی خوب و پر باری بود. حوالی ساعت 4 صبح هم از امام خارج شدیم و........
قصه ما به سر رسید...... کاش که نمیرسیدیم.



Wednesday, November 18, 2009

و من به ایران سپید اما همیشه سبز بازگشتم



درود بر همه ایرانیان و همه دوستان عزیزم
من الان از فرودگاه بحرین وصل شدم و دارم به ایران باز میگردم
فکر کنم حدود ساعت 5 صبح برسم به خانه همیشه سبزم
اگه متوجه شده باشین نوشتم که اینترنت یه جاهایی بود و یه جاهایی نبود و یه جاهایی خیلی گران بود

اما واقعا خیلی حرف دارم....کلی تجربه برای سفر به اروپا، کلی اطلاعات خوب
الان همه عزمم را جزم کردم برای شما که در خدمتتون باشم. البته کمی پول در ایتالیای زیبا به وسیله دزدهای معروفش از کفم رفت ولی با کارهای مختلف نصفشو جبران کردم.
براتون میگم چه جوری!
از امروز سفرنامه اروپا و نکات ان را براتون مینویسم.
از یونان هم کمی بگم:
عالی بود...هوا بهاری...مردم مهربان و خون گرم...البته بسیار زیبا
محیط شهر مثل ایران و به خصوص تهران ،تقریبا همه جا بافت سنتی و مثل اسطوره هاشون...هرکولس و زئوس و آتنا و....
پر از رستوران و کافه
پر از محله های قدیمی و مردم باحال
ساحل های زیبا...غذاهای خوشمزه با طعم ایرانی و ترکی....البته سالاد یونانی یادتون نره بخورین
درختان زیتون که در همه جا دیده میشه و طعم روغن زیتون که آدم رو مدهوش میکنه
درختان نارنج، نارنگی و پرتغال

راستی یه چیزی یادم افتاد: تو هر کشوری رفتیم ، چون توی پایتختشون بودیم روزایی که برای گشت شهری یا همان City Tour می رفتیم هر روز تظاهرات به ما میخورد.
 اولین تظاهرات در پاریس در مرکز شهر و نزدیک محله پیگال به دلیل مسائل اقتصادی
دومین در رم در نزدیک واتیکان و محله Del Corso به خاطر باز هم مسائل اقتصادی و شکایت از دولت
سومین که من را به یاد ایران انداخت در آتن و درمحله پلاکا و میدان سینتاگما بود که خیلی جالب بود.
در آتن همه داشتند برای بازگشت کومونیست تلاش میکردند به خصوص دانشجویان به شدت مخالف دولت بودند و علیه دولت شعار میدادند.
خیلی جالب بود....از صبح روز 17 نوامبر دانشجویان در خیابانها گل رز و میخک قرمز پخش میکردند و همه جا پر از پرچم داس و چکش و عکس استالین بود .
چیزی که من فهمیدم این بود که چند سال پیش (حدود 30 سال) گروهی از مردم و دانشجویان علیه دولت قدرت طلب و حکومت مطلقه که بسیار فشار آورده بود قیام کردند و بسیاری از دانشجویان را کشتند. (مثل قیام 15 خرداد)
حالا به احترام اون روز در این تاریخ دانشجویان به خیابانها می آیند و علیه دولت فعلی تظاهرات میکنند.
نکته جالبتر این بود که نیروهای نظامی مثل یگان ویژه و اطلاعات و لباس شخصی و پلیس تمام شهر را تحت کنترل در اورده بودند و با اشک اور و تیر هوایی از مردم پذیرلیی کردند....خلاصه یاد اور بعضی روزها شد....بماند
خدااااا!    حرف زیاده به خدا!
بگذارید هواری بزنم
 

Monday, November 16, 2009

پاریس به رم






دقیق سر ساعت 6:52 از ایستگاه Bercy پاریس به سمت رم حرکت کردیم .بیشتر مسیر را در تاریکی پیمودیم.قطار ما از نوع درجه داغان بود. اما این جالب بود که همین درجه داغان اینجا هم ردیف قطارهای درجه 1 ایران هست. 6 تخته که صندلی ها به تخت تبدیل میشه و دادن ملحفه و پتو.


نکته خیلی جالب پتوهایی بود که از من که هیچی از سایز خیلی از بچه ها کوچکتر بود. اینم مدله جدیدش بود.


البته یه نکته جالب دیگه این بود که تو سرمای زمستان اونم اینجا با سرماهای سوزندش، خانمها با دامن کوتاه و با کتی از پوست راه میرفتن و یا بعد دیگه جریان این بود که بالا تنه یک لباس باز ولی پایین تنه یک شلوار گرم می پوشیدن.


در اروپا سعی میکننن نیمی از بدن گرم و نیم دیگر سرد باشد و این عمل برای بالانس کردن دمای بدن انجام میشه.


قطارهای اینجا خیلی دقیقه و با کمترین اختلاف ثانیه ای حرکت میکنن.


در طول مسیر از کنار کوه های آلپ و جنگلهای زیبای اروپایی گذشتیم مثل مسیر ریلی شمال ایران بود ولی بسیار زیباتر و بکر تر.


در مورد ایستگاه های قطار و مسیرهای انتهایی به آنها نکته جالب توجه، وجود گرافیت و شکلهای گرافیکی بود که در دیوارها نقش بسته بودند.    


شب گذشته کوپه ما هم که محل تجمع گروه بود و کلی برنامه های شاد و مفرح و .... اونجا انجام شد. امروز صبحم که آشپزخانه گروه باز کوپه ما شد و با گاز سفری فرشاد طهمورثی که این چند روزه چایی و گرم کردن غذاها رو تامین کرد یه نیمروی مشتی( جای همتون خالی ) زدیم. وسط قطار....وسط کوپه .


هوای زیبا و پاییزی ایتالیا بسیار مطبوع است. الان که این مطلب رو مینویسم ساعت7:30 صبح به وقت ایتالیا است و ما به فلورانس رسیدیم.فکر کنم ساعت 10 تا 10:30 به رم برسیم. یعنی 15 ساعت در قطار البته با این قطارهای معمولی.


ایستگاه انتهایی ما در رم Terminy هسته (به قول کرمانی ها) که مثل محله گمرک و خانی آباد و اینا میمونه ...خلاصه خیلی داغانه.... ایفتیضاحه!


ما هر چی از ایتالیایی ها شنیدیم جز دزدی نبوده. تازه اول راه که خواستیم حرکت کنیم ، یکی از این ایتالیایی ها اومد که آب بده گفت شامپاینه!  خلاصه خدمت همه عارضم که آقا همه  سرکار رفتیم.


ایتالیایی ها برگردونه خود ایرانی ها هستند.رفتار، کردار، سرکار گذاشتنشون، قیافه هاشون....لپ مطلب بسیار همسانیم.


در مورد مسیر بهتره تو روز طی بسه چون بسیار زیباست: جنگل ها، دشت ها ف کوه ها و جا برای حرف بسیار زیاد است.


چیزی که قابل جالب توجه بود خانه های روی تپه ها بود که آدم را یاد کارتونهای دوران کودکی می انداخت : هایدی، آنت و خیلی از داستانهایی که روی کوه آلپ اتفاق افتاده بود.خانه های بر روی  تپه با حصاری چوبی از درخت محاصره شده بودند و در اطراف آن دیگر چیزی نبود به غیر از دشت و فضایی جز کوه که پاک از هر گونه آلودگی بود.


ابرها در میان کوه و دشت می غلتیدندو فضایی مه آلود صحنه را ورق میزد.