و اما امان از فصل گلاب کاشان.....
|
بدون شرح |
درود دو صد هزاران درود
آخر هفته گذشته به همراه یک گروه 80 نفره از دختران راهنمایی و دبیرستان رهنما، به سوی کویر مرنجاب، نیاسر و کاشان روانه شدیم. در این سفر فهمیدم عجب سرعتی در باز شدن شکاف میان نسل ها داره رخ میده؛ این دختران امروزی کاملا نسبت به دوره ما متفاوتند چه برسد به خواهرمن که برای دهه 50 هستند. واقعا شگرف شدند. کاملا تحت سلطه روزمرگی و دنیای نوین، کاملا در خواب دوری از تاریخ و گذشته به سر میبرند.
بماند..... گروه بسیار خوبی بودند: حرف گوش کن، منظم و بسیار باحال . کارهای عجیب و حرفهایی بس غریب میزدند که به سن آنها نمیخورد ولی خیلی چیزها رو هم رعایت میکردند.
برگردیم به سفر
از تهران اومدیم کاشان و بعد از بازدید از باغ فین که داشت از آدم دق میکرد و حتی اتوبوسها هم دیگر جای تکون خوردن نداشتند، رفتیم به سمت آران و بیدگل برای کویر مرنجاب. بعد از ناهار در امامزاده کوچک (بعد از امامزاده هلال) با آقای منصوری راهنمای محلی منطقه هماهنگ کرده بودیم برای شتر سواری. ولی ناگهان قیامتی به پاشد: طوفان را در دور دیدم، بادی بس شدید، رعد و برق و برخورد آن به زمین در دور دست، شترها هم طاق ماندن نداشتند و نگذاشتند بچه ها سوار شوند خلاصه با تعویض ماشین به سوی کاروانسرای مرنجاب در بارانی زیبا و بهاری روانه شدیم.
بعد از دیدن دریاچه نمک و قدم زدن روی آن به کاروان سرا رسیدیم و بعد از کمی توضیح و عکاسی به سمت رمل های شنی رفتیم و این بچه تا توانستند جیغ و غر زدند ولی در آخر از این بلندای زرد بالا رفتند و سرود فتح خواندند.حالا مگر می آمدند....برای همه گروه این نقطه سفر، اوج داستان بود. بعد هم رفتیم به کاشان و هتل امیرکبیر.
|
پیش به سوی اوج |
|
انتظار |
صبح به سوی نیاسر روانه شدیم و در لحظه ای خودم را در میان 20 تا 30 اتوبوس و مینی بوس و بیش از ده ها ماشین شخصی دیدم. هیاهویی به پاست..خر توخری بود خلاصه با زحمت ماشین رو جلوی هتل سبز نیاسر گذاشتیم و با اتوبوس های واحدی که در نظر گرفته اند عازم باغ تالار شدیم. تور را از آتشکده شروع کردم و بعد از چشمه و غار به بالای آبشار و از انجا به پایین آبشار برای دیدن روند گلابگبری و چایی با گلاب و بعد هم پیاده به سمت ماشینها روانه گشتیم.
در هوایی بهاری و کمی گرم با دستانی پر از گلاب و سوغاتی ،این دختران با غرغر از خستگیخود را به ماشین رساندند. بعد هم کاشان ناهار و بعد از بازدید خانه بروجردی ها عازم تهران شدیم.
این کل برنامه بود حالا میخوام واقعیت ها را بیرون بریزم:
1. کاشان عجیب غریب شیوغ شده بود و هیچ نظارتی بر سامان این گردشگران نیست.
2. نیاسر در فصل گلابگیری شاید پر از جمعیت میشود ولی نبود نظارت باعث بی نظمی و گاهی نا امنی میشود.
3. ظرفیت نیاسر بسیار محدود تر و کمتر از گردشگر ورودی به آن است.
4. نامجو میگه :بیابان را سراسر مه گرفته است؛ اما مرنجاب را ببخشید اینجوری میگم ولی مرنجاب را سراسر گه گرفته است. کسانی که طبیعت گرد بودند و هستند میدانند که راه مرنجاب بسیار باریک بود و سنگلاخی و هم اکنون جاده ای به پهنای اتوبان با کفی صاف و شوسه ای. اطراف کاروانسرا، در میانه راه و در اوج ان در ابتدای رمل های شنی: تلی از زباله. عکسها دارند حرف میزنند. به یاد ندارم که این پیر خشک و نمک آلود در گذشته چنین چیزی به خود دیده باشد.
|
این زباله دانی مرنجاب است |
|
وای از این یکبار مصرف های مرگ بار |
5. در کنار رمل ها بیش از 5 تا 6 اتوبوس بود و خیل عظیمی از مردم روی تپه های شنی در حال غلتیدن بودند. باز هم هیچ نظارتی نبود ولی خدا رو شکر دم کاروانسرا یک نظمی بود و چادرها کنار هم زده شده بودند.
6. در کنار آبشار که به سمت کارگاه گلابگیری روانه شده بودیم، در کوچه های باریک به شدت ترافیک انسانی شد و بسیاری از پسران به دختران کنایه و تیکه می انداختند و مردم رو سر هم راه می رفتند و همدیگر را میزدند تا رد شوند. صحنه ای بس رقت آور برای یک منطقه گردشگر پذیر.
7. به خانه های تاریخی که رسیدم با پارکینگی بیش از 20 اتوبوس و مینی بوس و میدل باس مواجه شدم. خیابانی که مدام بسته میشد. محله ای که داشت از هجوم انسانها منهدم میشد. خانه هایی که پر از گردشگر بود و در هر خانه2 تا راهنما گذاشته بودند که با هم حرف میزدند و با مردم حرف نمیزدند. تا شروع به صحبت میکردم غیر از بچه های خودمون همه دورم جمع می شدند چون دوست داشتند بدوننند اما کسی نبود که به انها بگوید.... حتی دیوارها میخواهند دیده های خود را بگویند اما این راهنمایان چون داربستی آهنی کلامی بر لب نمیگشایند. باز هم دستگاه اطلاع رسانی خاموش در گوشه ای خسبیده بود من رفتم تا با این دوست داغانم خوش و بشی کنم. دیدم برق ندارد. دیدم که این سازمان میراث فرهنگی اصلا نمیخواهد هیچ سر و سامانی به وضعیت گردشگری بدهد. بودجه ها در همایش ها خرج میشود و دیوارها و نقاشی ها می ریزند، طبیعت ویران میشود و آیین ها نابود.
و پدرم کورش و داریوش گفته بودند که ایزد یگانه از این مردم که با تاریخ و طبیعت چنین کنند نمی گذرد....آن روز را خواهم دید.
در پایان حرف کوتاهی میزنم و آن این که : قدیما گلابگیری قشنگ بود اما امروزه نه با هزاران نفر ، نه با سیلی از مردم.
قشنگه وقتی برنامه ریزی شده و روی حساب پیش بریم.
برای گلابگیریسعی کنید به جای پایان هفته، وسط هفته برید نیاسر و قمصر تا لذت ببرید.