Sunday, February 21, 2010

در سومين جشن راهنمايان گردشگري در تبريز چه گذشت؟



خوب  اول از همه بگم که جای همه خالی، سفر بسیار خوب و منظمی بود. مهمترین بخش نظم شروع جشن راس ساعت 9:57 دقیقه بود که بچه های تبریز چون تو همه چیز به اولین ها معروف بودند این ابتکار هم برای اولین بار براشون ثبت شد که برنامه سر یه ساعت عجیب شروع بشه که خیلی هم حرفه ای! راس همین ساعت همایش و سومین جشن راهنمایان ایران برگزار شد.
کار تیمی قوی بود و به همگان ثابت شد که گروهک اجرایی انجمن صنفی راهنمایان تهران میتونه جشنها و گشتهای حرفه ای برگزار کند. گشتهای 300 نفره و جشنهایی شاید بالغ بر این تعداد.
اما نباید از کار خوب بچه های تبریز هم بگذریم که واقعا دست مریزاد، خیلی خوب هماهنگ شدیم و کار و پیش بردیم.
سومین جشن بزرگ راهنمایان گردشگری ایران در روزهای 1 و 2 اسفند و به مناسبت روز جهانی راهنمایان در تبریز برگزار شد.
روز اول گشت شهری و بازدید از جاذبه های اصلی شهر بود و روز دوم همایش و جشن بود که با موسیقی آذری و قدردانی و سخنرانی برخی از مدیران و دست اندرکاران جشن همراه بود.
من که از شب جمعه با 6 دستگاه اتوبوس عازم تبریز شدم بیشتر در حالت خلسه بودم چون رانندگی تن و چشمم رو خسته کرده بود و از جشن چیزی نفهمیدم ولی از اینکه با نظم و بدون مشکل پیش میرفت خیلی خوشحال بودم.
شبانه از تهران خارج شدیم و صبح حدود 6 صبح رسیدیم تبریز و بعد کمی استراحت و بعد از اون دنبال کارهای ناهار و بعدشم گشت بچه ها و هماهنگی برای نشست خبری و خلاصه بیکار نبودم چون یک ساعت و نیم بیکار شدم و سریع خوابیدم زیرا نایی در بدن نبود.
اما روز بعد در اتاق فرمان سالن آمفی تئاتر پتروشیمی تبریز که محل برگزاری جشن بود،  مسئول نور و صدا و کلیپ و هماهنگی فیلم و اینا این بنده حقیر بود که با موفقیت به پایان رسید. یک شیطنت هایی کردم که باعث رو هوا رفتن سالن و شادی لیدرهای ایران شد و بعد از به هوا رفتن بچه ها و...... سریع مجبور القطع نور و موسیقی شدیم. خلاصه........!
بعد از جشن هم جاتون خالی یه کوفته تبریزی زدیم به اندازه یک هندوانه که من در نقش امام علی ، صاحب تقسیم این کوفته پر شده از آلو و بلدرچین بودم. جای همه خالی امسال غذاها فوق العاده با کیفیت و نکته مهم سنتی بودند. بعد هم رفتیم بدرقه دوستان در راه اهن و در خواب و بیداری با آرش نورآقایی و محمد یزدانی و چند تا از دوستان عازم تهران شدیم.
من که خواب در چشم ترم میترکید! ولی کمی پشت ماشینم نشستم و بقیه راه را محمد یزدانی و فرشاد طهمورثی عنایت کردند. در کاروانسرای سنگی زنجان غذایی زدیم و 4 صبح چراغهای این شهر کثیف ما را صدا زد.
در کل امسال با نظم و با کیفیت بیشتری جشن برگزار شد و با اینکه آقایان و مسئولان ارجمند کمترین بذل عنایت را به ما داشتند ولی ما باز هم توانستیم روی پای خودمان و بدون منت کسی ! به بهترین جایگاه ها دست پیدا کنیم.
دست همه اونایی که زحمت کشیدیم درد نکنه و بترکد چشم حسودان عنود ورز که خودشان را به بعضی ها چسبانده تا شاید اسم و رسمی پیدا کنند و جایگاهی.
ولی هیچ کسی این تیم نمیشه چون پشتش 4،5 سال دوستی و وفا خوابیده نه پول و شهرت!

ایشالله سال بعد همه با هم تو" ....." می بینمتون . البته که هنوز معلوم نیست شاید اصفهون، شاید کرمون، شاید ِمشهد شاید .....

2 comments:

Unknown said...

سلام! شما همون آقای عکاس مراسم هستین؟! امیدوارم در شهر من به شما خوش گذشته باشه و با خاطرات خوبی شهر شمس و شهریار رو ترک کرده باشین

Roya said...

درود
ای کاش عکسایی که گرفته بودین رو هم میزاشتین ....