Monday, May 24, 2010

به مناسبت فتح خرمشهر و...لب کارونش

عکسهامو فیلتر کردن

آیا می دانید که لب کارون چه گلبارونه؟
مثل وقتی که می شینند دلداران
در قایق ها، دور از غم ها
می خوانند نغمه .....آه که من چه قدر زیبا شعر می گویم
ولی جای همه در آبادان و خرمشهر خالی

عکسهامو فیلتر کردن
جای شما در اهواز خالی تر




آری صبح دم بر روی پل اهواز روی کارون جای شما خالی

یاد و جای "ممد نبودی" هم خالی

Saturday, May 22, 2010

دستاورد آخرین سفر تفرش

نمایی از دشت آبی
دستاوردی از تفرش

سرانجام بعد از چندین مطلب غر زننده، این بار از سفرم به سرزمین کودکی خیلی خرسند شدم.
چون هم هوا عالی بود و هم طبیعت بی نهایت زیبا....عکس ها بیانگر صحبت من خواهند بود.

عنکبوت و غذاهایش
مسیر دشت آبی به رودخانه
ابتدای دشت آبی
قارچ  و قورچ

رودخانه و کوه پنجه

نیزاری در میان رودخانه


اما 2 رویداد خوب نیشم را تا بنا گوش باز کرد:
1.      در وسط شهر تفرش و در منطقه ای بین دو محله ترخوران و فم ، رودخانه آبکمر و درختان در هم تنیده اش سالها رها بودند و کم کم داشت به زباله دانی تبدیل میشد. ولی به همت پسر دایی مادرم یعنی حمیدرضا مسعودی و NGO های محیط زیست و انجمن گردشگری تفرش این مکان در حال پاکسازی برای تبدیل آن به پارک جنگلی شده است. این یعنی هدایت درست گردشگری در منطقه. چون وقت بازدید از اونجا با هم مشورت می کردیم دیدم چه پتانسیلی نهفته و آنها میخواهند به درستی از آن استفاده کنند. امید وارم زودتر پیش برود. سعی بر آن است که همه چیز طبیعی باشد حتی حصارها.

این هم زباله هایی که در حال پاکسازی هستند

تنیدگی درختان و گذر ما

اینجا قرار است خانه درختی برپا شود

بدون شرح

!منجنیق

2.      قلعه سراج الملک در زیر گندم کوه که پیش از این بازدیدش کرده بودم باز هم با  پیگیری حمیدرضا مسعودی، به این سرانجام رسید که بتوانیم از درونش بازدید کنیم و بخشی از آن را برای اقامت و پیوستن به خوشه سار بوم گردی و اقامت بومی آماده کنیم.
ورودی قلعه

برج قلعه 

برکه جلوی قلعه

صاحب فعلی قلعه در حال حاضر در کشور امریکا به سر می برد و قلعه کاملا بازسازی شده و آماده استفاده است.
امید دارم در همه ایران به جای این هتل های در پیتی الکی گران ، خانه های قدیمی و روستایی بازسازی شوند و برای اقامت در محیط بومی منطقه خود را آماده کنند. این یعنی سفر ارزان و دلخواه مسافر و همچنین کمک به جامعه محلی....دلم روشن است!
راستی به هیچ وجه بهار تفرش را از دست ندهید؛ درست است شقایق ها هنوز در نیامده بودند و کم بودند ولی باز هم بی نظیره.

Wednesday, May 12, 2010

از نمایشگاه کتاب و دردهایم

 

باز به من گیر بدین که بیا واسه مملکت خودت تلاش کن، بیا ترجمه کن، بیا فلان کن، بیا بیسار کن....
بابا به کی بگم دردم را!
ترازدی تلخ امسال من در نمایشگاه:
صبح ساعت 10:30، وارد سالن ناشران عمومی شدم داشتم از همون اول گشت میزدم که به نشری رسیدم به نام نمایش. بیشتر در مورد تئاتر و سینما و نمایش بود. اسم یک کتاب آشنا دیدم:
طراحی و ساخت عروسکهای نمایشی، خدایا این چه قدر آشناست...اِ این که  نوشته ترجمه همایون منفرد و آزاده نوری....
 اِ خدایا این کتاب ترجمه منه!
واسه چی؟ چرا؟ در همین احوالات بودم که کتاب رو ورق زدم و دیدم که بلی این نثر،نوشتار من است و بدون تغییرات زیاد همون ترجمه که پایان نامه بود تبدیل به کتاب شده با نام و نشان کسی که به من کار داده بود ....با قیمت 5000 تومان.
تا ته استخوانم آتش گرفت که چرا حتی ننوشته به اهتمام مثلا فلانی یا حداقل بنویسد با تشکر از بنده خدا اشکان بروج....یه زحمت کشید 3ماه و خورده ای وقت و زندگیشو گذاشت پای ترجمه این کتاب.
خلاصه رفت در پاچه ما این تلاشهای بی ثمر برای ما وپر بار و افتخار برای دیگران.
دیگر شنیده ها و دیده ها:
1.       جالب بود همه یک کتاب از کورش کبیر و داریوش واینا دادن به بازار.
2.       کتب دینی و مذهبی فت و فراوان و کتب های به درد بخور هیچ.
3.       در مورد مشاوره ازدواج، ان هم بسی زیاد کتاب دیدم.
4.       غرفه های بسیجی وار زیاد بود و کم بیننده. ویژگی ها :صدای نوحه-  کتاب های مربوط به ظهور و مذهبی و دینی و اینا.
5.       همه غرفه های به درد بخورغلغله بود. از ظهر به بعد به شدت جمعیت افزایش یافت و رو هم مردم راه میرفتند.
6.       بازار متلک و تیکه پسرهای لات به دختران داغه داغ.
7.       نمیدونم کی اومد که یه دفعه نصف نمایشگاه تعطیل شد و بیرون شروع کردن شعار دادن و بسیج و حراست و ...خلاصه جمع شد قضیه.
8.       به زور بعد از چند ساعت کتاب دلخواهم را پیدا کردم: سفرنامه ناصر خسرو البته با کلی سانسور و حذف.
9.       راستی نمیدونم تا کی فروش کتابهای آموزشی از کتابهای شاید به درد بخور بیشتر خواهد بود. تا ابد با قلم چی!
در پایان هم رفتم با دلی آکنده از درد و حسرت...تازه فهمیدم آن خانم در تلویزیون برگشت چی گفت:"من درسته مترجم معروفی هستم ولی خیلی جالبه بدونید که رفتم به بازار کتاب و دیدم همان کتاب من تنها با شکلی متفاوت،بدون تغییر به نام 2 نفر دیگه چاپ شده است. به راحتی و بدون حق کپی!همه هم میخرند."
آره وقاحت را خوب یاد گرفته ایم....خیلی خوب. البته از بعضیها!

Saturday, May 1, 2010

و اما امان از فصل گلاب کاشان.....



و اما امان از فصل گلاب کاشان.....
بدون شرح 

درود دو صد هزاران درود
آخر هفته گذشته به همراه یک گروه 80 نفره از دختران راهنمایی و دبیرستان رهنما، به سوی کویر مرنجاب، نیاسر و کاشان روانه شدیم. در این سفر فهمیدم عجب سرعتی در باز شدن شکاف میان نسل ها داره رخ میده؛ این دختران امروزی کاملا نسبت به دوره ما متفاوتند چه برسد به خواهرمن که برای دهه 50 هستند. واقعا شگرف شدند. کاملا تحت سلطه روزمرگی و دنیای نوین، کاملا در خواب دوری از تاریخ و گذشته به سر میبرند.
بماند..... گروه بسیار خوبی بودند: حرف گوش کن، منظم و بسیار باحال . کارهای عجیب و حرفهایی بس غریب میزدند که به سن آنها نمیخورد ولی خیلی چیزها رو هم رعایت میکردند.
برگردیم به سفر
از تهران اومدیم کاشان و بعد از بازدید از باغ فین که داشت از آدم دق میکرد و حتی اتوبوسها هم دیگر جای تکون خوردن نداشتند، رفتیم به سمت آران و بیدگل برای کویر مرنجاب. بعد از ناهار در امامزاده کوچک (بعد از امامزاده هلال) با آقای منصوری راهنمای محلی منطقه هماهنگ کرده بودیم برای شتر سواری. ولی ناگهان قیامتی به پاشد: طوفان را در دور دیدم، بادی بس شدید، رعد و برق و برخورد آن به زمین در دور دست، شترها هم طاق ماندن نداشتند و نگذاشتند بچه ها سوار شوند خلاصه با تعویض ماشین به سوی کاروانسرای مرنجاب در بارانی زیبا و بهاری روانه شدیم.
بعد از دیدن دریاچه نمک و قدم زدن روی آن به کاروان سرا رسیدیم و بعد از کمی توضیح و عکاسی به سمت رمل های شنی رفتیم و این بچه تا توانستند جیغ و غر زدند ولی در آخر از این بلندای زرد بالا رفتند و سرود فتح خواندند.حالا مگر می آمدند....برای همه گروه این نقطه سفر، اوج داستان بود. بعد هم رفتیم به کاشان و هتل امیرکبیر.
پیش به سوی اوج
انتظار

صبح به سوی نیاسر روانه شدیم و در لحظه ای خودم را در میان 20 تا 30 اتوبوس و مینی بوس و بیش از ده ها ماشین شخصی دیدم. هیاهویی به پاست..خر توخری بود خلاصه با زحمت ماشین رو جلوی هتل سبز نیاسر گذاشتیم و با اتوبوس های واحدی که در نظر گرفته اند عازم باغ تالار شدیم. تور را از آتشکده شروع کردم و بعد از چشمه و غار به بالای آبشار و از انجا به پایین آبشار برای دیدن روند گلابگبری و چایی با گلاب و بعد هم پیاده به سمت ماشینها روانه گشتیم.
در هوایی بهاری و کمی گرم با دستانی پر از گلاب و سوغاتی ،این دختران با غرغر از خستگیخود را به ماشین رساندند. بعد هم کاشان ناهار و بعد از بازدید خانه بروجردی ها عازم تهران شدیم.
این کل برنامه بود حالا میخوام واقعیت ها را بیرون بریزم:
1.       کاشان عجیب غریب شیوغ شده بود و هیچ نظارتی بر سامان این گردشگران نیست.
2.       نیاسر در فصل گلابگیری شاید پر از جمعیت میشود ولی نبود نظارت باعث بی نظمی و گاهی نا امنی میشود.
3.       ظرفیت نیاسر بسیار محدود تر و کمتر از گردشگر ورودی به آن است.
4.       نامجو میگه :بیابان را سراسر مه گرفته است؛ اما مرنجاب را ببخشید اینجوری میگم ولی مرنجاب را سراسر گه گرفته است. کسانی که طبیعت گرد بودند و هستند میدانند که راه مرنجاب  بسیار باریک بود و سنگلاخی و هم اکنون جاده ای به پهنای اتوبان با کفی صاف و شوسه ای. اطراف کاروانسرا، در میانه راه و در اوج ان در ابتدای رمل های شنی: تلی از زباله. عکسها دارند حرف میزنند. به یاد ندارم که این پیر خشک و نمک آلود در گذشته چنین چیزی به خود دیده باشد.
این زباله دانی مرنجاب است
وای از این یکبار مصرف های مرگ بار


5.       در کنار رمل ها بیش از 5 تا 6 اتوبوس بود و خیل عظیمی از مردم روی تپه های شنی در حال غلتیدن بودند. باز هم هیچ نظارتی نبود ولی خدا رو شکر دم کاروانسرا یک نظمی بود و چادرها کنار هم زده شده بودند.
6.       در کنار آبشار که به سمت کارگاه گلابگیری روانه شده بودیم، در کوچه های باریک به شدت ترافیک انسانی شد و بسیاری از پسران به دختران کنایه و تیکه می انداختند و مردم رو سر هم راه می رفتند و همدیگر را میزدند تا رد شوند. صحنه ای بس رقت آور برای یک منطقه گردشگر پذیر.
7.       به خانه های تاریخی که رسیدم با پارکینگی بیش از 20 اتوبوس و مینی بوس و میدل باس مواجه شدم. خیابانی که مدام بسته میشد. محله ای که داشت از هجوم انسانها منهدم میشد. خانه هایی که پر از گردشگر بود و  در هر خانه2 تا راهنما گذاشته بودند که با هم حرف میزدند و با مردم حرف نمیزدند. تا شروع به صحبت میکردم غیر از بچه های خودمون همه دورم جمع می شدند چون دوست داشتند بدوننند اما کسی نبود که به انها بگوید.... حتی دیوارها میخواهند دیده های خود را بگویند اما این راهنمایان چون داربستی آهنی کلامی بر لب نمیگشایند. باز هم دستگاه اطلاع رسانی خاموش در گوشه ای خسبیده بود من رفتم تا با این دوست داغانم خوش و بشی کنم. دیدم برق ندارد. دیدم که این سازمان میراث فرهنگی اصلا نمیخواهد هیچ سر و سامانی به وضعیت گردشگری بدهد. بودجه ها در همایش ها خرج میشود و دیوارها و نقاشی ها می ریزند، طبیعت ویران میشود و آیین ها نابود.
و پدرم کورش و داریوش گفته بودند که ایزد یگانه از این مردم که با تاریخ و طبیعت چنین کنند  نمی گذرد....آن روز را خواهم دید.
در پایان حرف کوتاهی میزنم و آن این که : قدیما گلابگیری قشنگ بود اما امروزه نه با هزاران نفر ، نه با سیلی از مردم.
 قشنگه وقتی برنامه ریزی شده و روی حساب پیش بریم. 
 برای گلابگیریسعی کنید به جای پایان هفته، وسط هفته برید نیاسر و قمصر تا لذت ببرید.