Tuesday, August 31, 2010

نهایت هیجان و خطر در آبشارهای کمجل

نهایت هیجان و خطر در آبشارهای کمجل

قصه از اینجا شروع شد که ما قصد صعود سبلان کردیم. اما یک دفعه پیشنهاد فرود از آبشارهای کمجل برق سه فاز ما را پراند.
هیچی نمیدونستم، سریع از اینترنت چند گزارش برنامه خوندم؛کرک و پرم ریخت.
فرود با طناب از حدود 50 تا آبشار از 3 متر تا 70 متر. برنامه ای کاملا فنی برای سنگنوردی و ماجراجویی تمام عیار.
دلم لک زده بود برای هیجان...دلم را زدم به دریا.
شبانه زدیم به جاده چالوس با دو تا ماشین و لوازم سنگنوردی کامل: 2 طول طناب50 متری با 1 طول طناب 35 متری، تونیک یا همون صندلی سنگنوردی، هشت، گیری گیری، یومار، پروستیک و... .
راستی ما 5 نفر بودیم: خودم اشکان بروج، کیورث کافی، فرشید محمدیان، حامد حسینی و مجتبی با لقب کارتن خواب

شب مجبور شدیم در پارکینگ سد تلمبه ای سیاه بیشه کمپ کنیم. متاسفانه دفعات پیشین بچه ها بدون مجوز آب و نیرو وارد می شدند اما اینبار چنین نشد. صبح با هزار جنگ و دعوا بالاخره ساعت 11 تونستیم وارد بشیم. تا امامزاده با ماشین رفتیم و کوله های سنگینمان را پیاده کردیم و بقیه راه را پیاده در جنگل پیمودیم. تقریبا 2 ساعت برنامه ما عقب افتاده بود و برای جبران مجبور بودیم سریع حرکت کنیم.
مه غلیظی بالا اومده بود و در مه پاکوب را گرفتیم و رفتیم. جنگل کاملا بکر و زیبا. شنیده بودیم که یک گروه 12 نفری یک روز جلوتر از ما راه افتاده اند. ما دقیقا به موازات جاده چالوس از سیاه بیشه تا هزار چم را پیمودیم؛ اما از میان جنگل و آبشار.

آرزوی کودکی
از جاده چالوس که رد می شوید، از پیچ های تند هزار چم که پایین می آیید در کوه های رو به روی شما که جنگل انبوه است، چند آبشار را می بینید که با ارتفاع بلند در حال ریختن هستند. از بچگی می خواستم که برم اونجارو ببینم ولی نمیدونستم چه جوری؟ اصلا فکر میکردم که غیر ممکن است.
اما من رفتم و دیدم.
خلاصه پدرم قبل از برنامه به من گفت که جنگل سیاه بیشه میری مواظب خرس باش!
آره ما خرس هم دیدیم. هم رد پاشو و هم.......آره خودشو. خیلی ترسناک نیست فقط داشتم خودمونو خیس می کردیم. ساعت 3 بعد از ظهر رسیدیم به قله ورجلو یا ورکلو. خسته از بارکشی کوله.
ساعت 4 هم به اولین آبشار رسیدیم و تعویض لباس کردیم. تونیک ها رو پوشیدیم و باز هم کوله هایمان را وکیوم کردیم. بدین صورت که همه چیز در 2 لایه پلاستیک پیچیده شد تا خیش نشوند. چون در جاهایی مجبور بودیم از میان آب بگذریم.
من گزارش برنامه نمی خواهم بدم برای همین کلیات سفر رو می نویسم.
دیگه شروع کردیم به راهپیمایی در آب ، کنار آّب و فرود از آبشارهای روز اول که حدود 15 تا از انها نیاز به فرود داشتند. تقریبا از 5 تا  25 متر در روز اول فرود آمدیم.
اما هیجان انگیز ترین بخش روز اول آخر کار بود که نرسیده به کمپ حامد حسینی معروف به حامد ترکه یا پرنده بند یخچال دربند که راهنما و بلد ما بود از ما جدا شد بدون اینکه بگه مسیر کدوم وره!
شب شد...........ما ماندیم و راه مانده تا کمپ و مسیری که نمیدانیم ره به کجا می رود.
تمام هیجان در این خلاصه می شود: شب، جنگل، آبشار، آب، سرما، تاریکی، 2 تا هد لمپ، ندانستن راه و 4 نفر آدم گشنه و تشنه و سگ لرز کنان در کنار آب.
دیگه زدم به سیم آخر گفتم پیدا میکنیم. چون می ماندیم از سرما و حیوان شاید لبیک آخر رو میگفتیم. راه افتادیم و فقط به صورت 2 گروه 2تایی پشت سر هم حرکت میکردیم. و هر از چندی داد می زدیم تا شاید حامد برگردد و بداند ما کجاییم.

رفتیم و رفتیم تا بالاخره با هزار مصیبت دیدیم یک نور در دور سو سو می زند.آره     کمپ!
از خوشی دیگر در پوست خود نمی گنجیدیم. گرما، آب، غذا، آدم و حامد که روانی پایش هم پیچ خورده بود. ساعت حدود 10 شب بود که رسیدیم.
در کنار آتیش گروه قبل که داشت می خوابید نشستیم تا جون گرفتیم. چادر زدیم و شام جوجه کباب زدیم و خواب.
صبح ساعت 7:30 من زودتر پاشدم تا صبحانه به راه کنم. دیگه کم کم کوله بستیم و ساعت 10 گوله کردیم برای جاده چالوس.
همون اول 10دقیقه نرفته بودیم که دیدیم بله، 40 متر! بعد کارگاه ما رو کجا بود، روی تنه درخت!
البته روز اول هم کارگاه روی درخت داشتیم اما دیگه اینقدر هولناک نبود.
صحنه بسیار زیبایی جلوی ما بود: پیچ های هزار چم جاده چالوس. صحنه زیباتری در زیر پای ما بود: دره ای تنگ و عمیق با درختان و آبشارهایی زیبا.


خلاصه فرودهای روز دوم شروع شد: حداقل 15 متر و غولش 70 متر. چند آبشار 50 متری بسیار زیبا داشتیم. روز دوم تقریبا 12 آبشار بلند داشت. چندین کلاهک فرود امدیم. یکی از آبشارها اسمش آبشار معلق بود که کلاهک آن به زیبایی شما را به فنا می داد.
در آخر راه در کنار یک آبشار 110 متری، فرود کلاهکی 70 متری داشتیم. البته بعد از 15 متر فرود روی سنگ، بقیشو تو هوا معلق بود تا به زمین برسی. عجب حالی داد!
بالاخره در آخر مسیر دیدیم که ساعت 6 بعد از ظهر است و 4 آبشار معروف به آبشار خیس با ارتفاع بالای 25 متر داریم. باید تن به آب می دادیم و هوا سرد شده بود.
دیدم در کنار آب یک راه پاکوب وجود دارد. یک محلی هم انجا بود. دیگر از او پرسیدیم و زدیم به دل جنگل و از کوه بالا رفتیم و به ارتفاع که رسیدیم دیدیم جاده چالوس زیر پای ماست. سریع از سمت چپ کوه از یک راه مالروی لیز پایین آمدیم و ................جاده عزیز چالوس......تمدن.......آب.

راستی ما یک روز و نیم آب نداشتیم تا اینکه در آخرین آبشارهایمان چشمه پیدا کردیم.
برای چایی صبحانه هم آب نسکافه رودخانه را که به خاطر بارون گل بود برداشتیم ریختیم تو بطری تا کمی ته نشین شود بعد جوشاندیم تا کمی کمتر داغان شویم.
ساعت 7 شب پای جاده رسیدیم. برنامه ای بی نظیر.
تقریبا صبحانه، ناهار و شام درستی نخوردیم و روز اول را با ژله و روز دوم را با پسته و خرما سر کردیم تا جای درستی برای غذا خوردن پیدا کنیم.
من کمی از ناحیه ساق پا دچار زخم شدم. چون شلوارم کوتاه بود و به سنگ خوردن همانا ان را پاره کرده بود. بقیه هم که بالاخره یه جاییشون ترکیده بود. سالم نداشتیم تو گروه.

فردای برنامه شانه، کول، و زانو و ران همگی از درد داشت می ترکید. چون ما هرکدام یک کوله 60 لیتری پر داشتیم و روی آنها نیز طناب های خیسی می انداختیم که در حالت عادی 5 تا6 کیلو وزن داشت ولی آب که میخورد تا 15 کیلو هم می رسید. کار جمع کردن طناب خیس بسیار مشکل است و زمانگیر.
ولی این برنامه بی نهایت زیبا و هیجان انگیز بود. تمامی خطرات را دوست داشتم، حتی گم شدنمان در شب را، حتی بی آبی، حتی گرسنگی.
حاضرم قسم بخورم که برنامه آبشارهای کمجل زیباترین، ماجراجویانه ترین و جالب ترین سفر زندگی من بود.

4 comments:

شنبه said...

سلام و درود

اشکان جان تصاویر را جای دیگری لود کن بابا فیلتر نمی زاره ببینیم

اما بدون دیدن عکسها هم خیلی خیلی لذت بردم.

اگر عکسها را میل کنی ممنونم می شم.

ارادتمند شهریار

Anonymous said...

دیروز صبح زود مثل آدمهایی که کم آوردند ، یه جورایی بی تاب شدم و دم صبح زدم به جاده و رفتم سمت جایی که ارتفاع زیادی از سطح دریا داشت ، جایی سمت شرق گیلان، پیش دوستی که مجبورم کرد مسیری رو با هم طی کنیم ، جایی که رفتیم اینقدر زیبا بود که وحشت کردم ، ترسیدم از این همه زیبایی
نگین

اشکان بروج said...

درود بر شنبه عزیز
به فصاحت افتادم که سایت بزنم
درستش می کنم

نگین جان زیبایی انسان را میکشد....بس که کشته و زخمی شدم نا برایم نمانده
ولی بازم خوش به حالت که سر به جاده می زنی برای فرار از بیهودگی

saadatian said...

salam
kheili ziba nveshtid