Saturday, November 21, 2009

داستانهای من و اروپا



" چی شد که این شد "

درود بیکران بر شما
والا ببخشید دیر شد نتونستم اخبار و دیده هامو زود با شما در میان بگذارم. از روزی که اومدم چند ساعت بیشتر خونه نبودم و به خاطر خیلی مسائل نتونستم وبلاگ رو به روز کنم؛ من شرمنده از این بابت.
اما حالا نوبتی هم باشه نوبت اینه که چی شد که این شد!
قصه از اونجایی شروع شد که اوایل شهریور یک تبلیغ در جیمیل من مشاهده شد با این مضمون:
"دعوت به همکاری،آژانس ایوار راهنما استخدام میکند."
من هم که تقریبا از همه آژانسها حالم به هم میخورد گفتم بی خیال! ولی بذار ببینم چیه.
اما اینجا بود که من برقی در چشمانم درخشید چون یک کلمه خیلی عجیب دیدم:   "تور رایگان اروپا"
این قلقلکه کار خودشو کرد و با خودم گفتم اینم یه تیر در تاریکی ببینیم چی میخواد شاید ماهم رفتیم فرنگ!
القصه ....باید 2 تا فیلم 3 دقیقه ای به زبان انگلیسی تهیه میکردیم و بعدش یک سری مدارک و منتطر میشدیم ببینیم چه کسانی قبول میشوند.
اواسط مایل به اواخر مهر بود که تلفن من به صدایی درآمد و شماره ای غریب: کیستی؟ از آژانس ایوار ...شما در دور اول مسابقات قبول شدید. خلاصه دیدم نه...انگار موضوع جدیه.
راستش رو بخواین خیلی برام جالب بود وقتی تبلیغ رو دیدم؛ با خودم گفتم این کار ماله یه آدم حرفه ای نه یک شارلاتان.
و به من که اثبات شد که ایوار یک قدم از همه ایران جلوتره....البته بگم نون بازوی خودمو میخورم و از کسی پاچه خواری نمیکنم...این کارها برای گردشگری بین المللی یک امر عادیه تو ایران عجیبه!
برگردیم به داستان....خلاصه این که رفتیم برای مصاحبه دور دوم و پرسیدن یک سری سوال های فنی و تست انگلیسی و از اینجور حرفا....تا رسیدیم به این که بهت خبر میدیم که اگه قبول شدین پاسپورت بیارین.
باز هم در یک شب دل انگیز پاییزی به این بنده حقیر خبر رسید که حاج اقا تقبل الله ....پاسپورت رو عنایت کنید برای ویزای شنگن . بعدش هم وقت برای سفارت و سرتونو درد نمیارم  ......یک تیم 16 نفره رفتیم اروپا.
اما داستان این سفر که تا 5 ساعت قبل از پرواز وضعیتمون نا معلوم بود و ویزامون تازه ساعت 12 روز 18 آبان در اومد چی بود:
این سفر یک سفر آموزشی، علمی و عملی بود که برای بازدید از سه کشور فرانسه، ایتالیا و یونان و آشنایی با جاذبه ها، راه ها و وسایل نقلیه آنها برنامه ریزی شده بود.
در این سفر ما از تمامی وسایل حمل و نقل گروهی مثل هواپیما، قطار، کشتی، اتوبوس، مترو و تراموا استفاده کردیم و تقریبا با شیوه مدیریتی و اجرایی انها نیز آشنا شدیم. همین جا برای اولین بار در این سفرنامه اعلام میکنم : خیلی داغانیم! این رو گفتم چون باز هم از این داغانی ها خواهم گفت.
بیشتر در طول روز در سطح شهرها سفر میکردیم و به بازدید از جاذبه ها می پرداختیم و عصر تا شب نیز معمولا به کلاسهای اموزشی و تست و آموزش فنون سفر در اروپا می گذشت.
البته در همان روز هم مدام در حال ازمایش بودیم و زیر ذره بین مدیر گروه آقای هاشمی در حال ترجمه و لیدری گروه خودمون بودیم.
توضیح درباره هم سفران این اروپا گردی:
اول اینکه این گروه 16 نفره همشون لیدر بودن ؛ لیدر داخلی ولی بیشتر لیدر تورهای خروجی. البته  از تمام ایران مشهد، شیراز، تبریز و تهران البته باز هم تهران بیشتر بودن.
آقای آزاد زمانی مدیر داخلی ایوار هستند که از ابتدا راهنمای اصلی برای کارهای فنی ایشون بودند.(یک توصیه: حتما با ایشون یک سفر برید؛ پشیمون نمیشید.)
آقای علی هاشمی و همسرشون خانم صفورا اولنج نیز در پاریس به ما پیوستند. ایشون در حال تحصیل در مقطع دکتری در رشته شهرسازی هستند و در کشور سوئد زندگی میکنند.
آقای هاشمی تقریبا رهبر و ایده پرداز این جریان بودند و از وقتی به ایشون پیوستیم به شدت زیر نظر بودیم و آموزش رو هم  ایشون به عهده داشتند.
 دوباره برگردیم به برنامه سفر :
روز اول ودوم دوشنبه وسه شنبه   19 و 18/8/88 تهران بحرین - پاریس
ساعت 5 بعد از ظهر با پرواز گلف ایر از فرودگاه امام عازم بحرین شدیم. حدود ۵ ساعت در فرودگاه منامه ترانسفر داشتیم و در هیجان دیدن پاریس ساعت ۱ صبح روز 19 راهی پاریس شدیم. خارجی ها از یک ماه قبل از کریستمس کاملا برای عید خودشونو آماده میکنن. همه جا بابا نوئل و برف، درخت کاج و خرس قطبی و کالسکه و.....
من که تقریبا نخوابیدم ولی بخشی از راه چشم هایم روی هم رفت و پس از 6 تا 7 ساعت پرواز، بعد از عبور از مرز ایران و عراق وارد ترکیه شدیم و بعد از کل اروپا گذشتیم تا 7 صبح برسیم به رویای همیشگیم یعنی پاریس.
در فرودگاه با جاهد لیدر محلیمون که اهل الجزایر بود دیداری داشتیم و با یک اتوبوس توریستی که از این به بعد به آن Coach  میگیم روانه  هتل   Mercureدر محله سنک (پنج) لادیفنس شدیم. یک هتل سه ستاره که در حد چهار ستاره درجه یک ایران بود ؛ لادیفنس یکی از منطقه های مدرن پاریس است که پر از ساختمانهای بلند، برج های شیشه ای و مرکز دفاتر تجاری سازمانها و شرکتهای معروف مثل توتال و ... است.
تو هتل مستقر شدیم و زدیم بیرون تو شهر زیبای پاریس...همه جا یک چیز داد میزد:   نظم ، احترام و حقوق شهروندی
به هر شهر که می رسیدیم روز اول خودمون کشف شهر میکردیم و جاهای مختلف و وسایل نقلیشونو بررسی میکردیم.
از جزئیات محله ها و رفتارها و خلاصه همه چیز شهرها بعدا میگم.
یک نقشه داشتیم و یک زیان انگلیسی...حالا من برو و تو برو.....عاشق اینم که همش هیجان  داشته باشم.
آقای هاشمی ظهر به ما پیوست و  در اولین برخورد زد تو پر همه!
خیلی راحت گفت برین هرجا دلتون میخواد؛ اما از ما هیچی نپرسید.....همه موندن تو کف، اما من با این حرکت حال کردم ولی قبول دارم که کمی بیش از حد سنگ دلانه رفتار کرد. برای مشخص شدن رییس این را لازم میدونست.
بگذریم....زدیم به شهر و اولین چیزی که برام مهم بود شانزه لیزه بود....بقیشو بعدا میگم.
تا ساعت 6 بعد از ظهر گشتیم تو شهر...و بعدش اولین ملاقات و جلسه رسمی تیم در لابی برگزار شد. آقای هاشمی بحثهایی را باز کرد و پس از مرور خاطرات روز اول هر یک از افراد، اولین آزمون شروع شد....این آزمون بیشتر درباره فنون مدیریت تور بود. بعدش همه رفتیم برای عرض ارادت به خواب به رختخواب!
روز سوم چهار شنبه 20/8/88 پاریس
برنامه سفر طوری بود که بعد از گشت آزاد روز اول، روز دوم در هر شهر City Tour  داشتیم. یعنی توسط یک لیدر محلی که به زیان انگلیسی صحبت میکرد آثار باستانی و جاذبه های شهر مورد نظر را بازدید می کردیم. بخش دوم امتحان ما این بود که باید در طول روز به مدت 30 دقیقه صحبت های لیدر محلی رو برای گروه ترجمه می کردیم و در همین حین مدیریت تور را هم به دست میگرفتیم. اقای هاشمی نیز با یک برگ در حال ارزیابی ما بود تا شب تو جلسه گروهی مشکلات را بیان کنه.
معمولا گشت از ساعت 9 صبح شروع میشه و تا 5 بعد از ظهر ادامه داره.
مثل روز قبل حوالی ساعت 6 بچه ها تو لابی جمع شدن برای ارایه ارزیابی روز اول و بررسی تور و خلاصه اموزش کارهای یک تور لیدر در سفرهای خارجی. تا دیر وقت کلاس داشتیم و بعد تو خواب و بیداری یک چیزی می خوردیم و دوباره خواب تا فردا 7 صبح.
یک چیزی در مورد هوا : آب و هوا کمی سرد بود و شب ها معمولا باران می آمد ولی روز ابری و آفتابی بود.
روز چهارم پنج شنبه 21/8/88 پاریس به رم
روزی خاطره انگیز برای من...بازدید از موزه لوور
به قول خودم: "آقام لوور طلبیده بود دیگه" ....بالاخره دستم به ضریح هرمی شکل  لوور رسید.
از صبح گفتن برای خودتون و ما هم برای اینکه وقت کم نیاریم زدیم به لوور....بعدا بقیشو میگم؛
فقط لوور در یک کلمه:                                              "بی همتا"
دوباره ظهر تند تند یک ناهاری خوردیم و دوباره کلاس.... بعد از ظهر هم بلیط قطار داشتیم برای رم.
اگه یادتون باشه براتون از قطار و مناظر بین راه و ایستگاه TERMINI رم  و حال و هواش گفتم.
15 -16 ساعت در قطاری داغان خودمان را به رم رساندیم.
روز پنجم جمعه 22/8/88  رم
پس از یک شب بی خوابی در تلق تلوق قطار ساعت 11 به رم رسیدیم و با دیدن مناظر کثیف و شلوغ و پلوغ رم تهران را کلی یاد کردیم.  از ایستگاه با  اتوبوس دیگری به هتل چهار ستاره NH Midas  که در حاشیه شهر و بیرون ان بود رفتیم.  هوا بهتر شده بود ... بالاخره رسیده بودیم به منطقه مدیترانه دیگه !
هتل تقریبا روی یک تپه ماهور قرار داشت و طبیعت زیبای اطراف من را از حس پوسیدگی شهر های تاریخی و تورهای فرهنگی در آورد. باز هم کمی گشت در شهر و حوالی غروب بازگشت به هتل برای کلاس.
خیلی مردم با صفایی دارند....خیلی هم "داف" دارند.....بازم به طور مفصل به گونه شناسی ادم ها و رفتارهاشون می پردازم.
روز ششم  شنبه  23/8/88  رم
خیلی بد شروع شد و با یک صبحانه که کوفتم شد و به همراه لیدر محلی ایتالیایی به نام  "رومانو" عازم شهر شدیم.
در آغاز روز در هتل کیفم به سرقت رفت! گفته بودم ایتالیا خیلی دزد داره
خلاصه بگذریم که همه نوشته ها و 150 تا 200  و کارت تورلیدر و ... به چوخ رفت ولی بازم دمم گرم که تو چند جا پول قایم کرده بودم و تونستم تا اخر سفر نگران نباشم. تازه 30 هم زیاد اوردم .
بازم رفتیم توی بافت اصلی شهر و طی یک Walk Tour  جذاب از آثار دیدنی رم بازدید کردیم. کلسیوم ، چشمه عشاق، واتیکان، پله اسپانیایی ها و خیلی جاهای مختلف که "عشق" حرف اول رو اونجا میزد.
تو ایتالیا با اینکه پولهام رفت ولی دلم گیر کرد. شب واتیکان رو از دست ندهید.
اسم لیدرمون هم "رومانو" بود و خواست که پیاده بشه برگشت گفت :Enjoy Rome with Romano " "
من زودتر اومدم هتل تا ببینم اون خدا نیامرز کیفمو پس آورده یا نه که دیدم ......بله جا تره و بچه نیست!
خلاصه آقا کیف ما پیدا نشد و دوباره ما شب زدیم به کلاس و تا دیر وقت کلاس داشتیم و اخرین امتحان تستی رو هم  دادیم و بعدش مراسم goodbye party  با آقای هاشمی و خانمشون که نیمه شب عازم سوئد بودند و از اینجا به بعد ما با آقای زمانی رهسپار یونان شدیم.
شب برای التیام دردم رفتم پیش برادر دامادمون که تو رم یک رستوران ایرانی به نام "رستوران کباب " داره و بعد از چند روز یک غذای ایرانی خوب به نام کباب کوبیده و چنجه زدم بر بدن.
روزهفتم  یکشنبه 24/8/88  بندرآنکونا وکشتی سواری به پاترای یونان
صبح زود باید پا می شدیم چون باید میرفتیم به  بندر آنکونا در شمال شرق ایتالیا  و ما در رم بودیم در غرب ایتالیا.
با یک Coach  زیبا و تمیز جاده ها را پیمودیم تا به مقصد برسیم. بسیار زیبا و رویایی بود.چه جاده هایی، چه پل هایی، باید ببنید تا بفهمید که آنها کجایند و ما کجا!
بر روی دره های زیبا و  وسیع به صورت نیم دایره  پلهای چندین و چند کیلومتری زده اند و دهان از این همه شاهکار جاده سازی باز می ماند!
کشتی ما حدود ساعت 12 به مقصد بندر پاترا یونان حرکت داشت. کانتینرهای عظیم، ماشینها ، تریلی ها و خلاصه همه جور وسیله نقلیه در این کشتی که ما با اون سفر داشتیم بودند.
اسم کشتیمون Super Fast V بود و 10 طبقه داشت. 6 پارکینگ، 1 طبقه رستوران و بار و کازینو و دیسکو و ...اینا و 3 طبقه اتاق مسافران.
از هتلهای 5 ستاره ما که خیلی بهتر و با کیفیت تر بود.
تجربه دریانوردی برایم همیشه لذت بخش بود.ولی اینم بار یک چیز دیکه بود.
"بی نظیر"
این هم بمونه برای بعد چون خیلی داستان داره
حدود 21 ساعت روی دریای آدریاتیک بودیم؛ بدون اینکه بفهمیم چی شد. تمام عرض و بخشی از طول ان را پیمودیم.

روزهشتم   دوشنبه 25/8/88  بندر پاترای یونان-  دلفی - آتن
ظهر بود که از دوردست  پل معروف پاترا و بندر ان دیده شد. از ماشین که پیاده شدیم اتوبوس حاظر ایستاده بود تا بارهایمان را بگیرد و به سمت دلفی روانه شویم. اتوبوس بنفش آتنی ها من را خیلی جذب کرد.
با عبور از جاده های ساحلی و کوهستانی یونان که پر از باغات زیتون و انگور بود به سایت دلفی رسیدیم.
خیلی ازش شنیده بودم ولی وقت زیادی نداشتیم تا اونجا رو ببنیم چون ساعت 3 اونجا رو بستن و ما ساعت 2:30 تازه به سایت رسیده بودیم.
یک خانم بیرمنگهامی که لهجه غلیظ انگلیسیش کار ترجمه را سخت کرده بود شروع به معرفی سایت کرد.
نرسیدیم کامل ببینیم ولی جای پای  تخت جمشید را میشد اونجا حس کرد. اما نه با ان قدمت و صلابت.
باز هم ادامه مسیر.... تا اینکه گشنگی دممان را برید در یک رستوران بین راهی که سگش می ارزید به صد رستوران با کلاس داخل ایران، ناهار خوردیم.
غذای بسیار لذیذی داشت. تعداد کادر آنجا بسیار کم ولی بسیار مودب، مهربان و کار بلد.
بعد از غذا هم در میان کوهستانها رفتیم تا به شهر خدایان یعنی اتن برسیم.
 در بین راه روستاهایی شبیه ماسوله دیدیم و دم غروب رسیدیم به شهر اتن.
در خیابان اصلی این شهر که مثل ولی عصر تهران بود ( اما دو یا سه برابر عریضتر)و در هتل چهار ستاره President مستقر شدیم.
شب برای دیدار از Night Life  از طریق مترو به مرکز شهر و محله Syntagma و Plaka  رهسپار گشتیم.
هر شهر حیوانی به خصوص داشت که در همه شهر به وفور دیده میشد:
پاریس: کبوتر
رم: مرغ دریایی و سار
اتن: سگ
که درباره نماد شناسی و کاربردهای انها تو شهر هم صحبت میکنم.
روزنهم سه شنبه 26/8/88  آتن
روز گشت آتن با یک صبحانه مفصل شروع شد. اقای زمانی به ما اعلام خطر کرده بود که صبحانه اینجا خداست!
من هم گشنه....هیچی رسیدیم به سالن صبحانه خوری انگار دروازه های بهشت به رویم گشوده شده بود؛
همه چی بود: غذای گرم، غذای سرد، انواع شیرینی، میوه، نوشیدنی.......خدااااااااااااا!
آقا ما که خوردیم مفصل...بقیه گرفتن خوابیدن و از این عیش الهی جا موندم.
ساعت 9 صبح "خانم ماریانا" در هتل حاضر بود تا با هم به گشت شهر آتن برویم. اول در شهر یک دور دوری کردیم و بعد رفتیم برای دیدن ورزشگاه المپیک و معبد زئوس و آکروپولیس و آگورا و چند جای دیدنی دیگر.
شهر قشنگیه، قدیمی و گرم. الان که زمستونه و داره کریسمس میشه من روزها با آستین کوتاه در شهر می گشتم و هوا بسیار مطبوع بود. به خاطر راهپیمایی بعد از ظهر مجبور شدیم زود برگردیم هتل ولی برگشتن همانا و موندن در ترافیکی 2 ساعته همانا....خلاصه ساعت 5  ناهار نخورده خودمونو پیاده رسوندیم هتل.
عصر با بلیطی که داشتیم با گروه شخصیمون(من، ژاله ابراهیمی، فرشاد طهمورثی و مهسا مطهر) رفتیم برای بازدید از موزه جدید آکروپلیس.....واویلا این خارجی ها چه ها می کنند. اینم بمونه برای بعد!

آخر شب هم رفتیم به سمت یک رستوران ایرانی با صفا با غذاهای اصیل مثل کوبیده، جوجه، چنجه، قرمه قیمه و....عجب شبی بود و.....عجب شبی بود.
اون شب مهمان آقای زمانی بودیم که من خیلی بهش اردت دارم (جدا از نون بازو!)
روزدهم  چهارشنبه 27/8/88  آتن و بازگشت به بحرین
تا ساعت 10:30 هم هر کی سی خودش رفت و من رفتم برای خانواده یه سوغاتی بگیرم. یک دور کوچیکی هم تو شهر زدم و بعد با وسایل جمع شده تو یک اتوبوس زیبای توریستی که سقفش اونورش پیدا بود عازم فرودگاه شدیم. بعد از 4 ساعت پرواز بر روی دریا به بحرین رسیدیم و پس از 7 ساعت ترانزیت سوار هواپیما شدیم و......حالم گرفته شد دیگه بسه!
هواپیمای بحرین به ایران افتضاح بود. در جمع 25 نفر ایرانی بودیم و بقیه دنیای سیاه و سفید : سفید = مرد
سیاه= زن
زنها از فرق سر تا نوک پا  سیاه؛ گاهی دوتا چشم دیده میشد....مردها هم از بالا تا پایین سیاه.
اه اه اه! خیلی جو بدی بود.
آخرشم که داشتیم می رسیدیم خوردیم به یک ابر طوفانی و یک Adventure  به تمام معنا ! آی بالا و پایین شدیم...آی تکون خوردیم... خیلی خوب بود احساس اینکه دستت به هیج جا بند نیست و داری میمیری! جاتون خالی.........(خنده شیطانی)
سفر خیلی خوب و پر باری بود. حوالی ساعت 4 صبح هم از امام خارج شدیم و........
قصه ما به سر رسید...... کاش که نمیرسیدیم.



2 comments:

Unknown said...

euy babaaaaaaa.......

Aidin said...

بقیشو بعدا میگم