Monday, November 23, 2009

اداره معاونت گردشگری یا سواحل هاوایی؟



چرایی بزرگ در سر دارم:

واقعا ما معاونت گردشگری داریم یا مرکز تجمع زنان برای خاله زنک بازی و محل استراحت و چایی خوردن برای آقایان!
جریان از این قرار بود که پس از دزدیده شدن کیف کمری این بنده حقیر در مملکت غریب "رم" ، کارت های لیدری من هم در کیف پول در همان کیف کمری بود و به رحمت الهی پیوست.
دیروز رفتم معاونت گردشگری سازمان میراث فرهنگی و گردشگری در خیابان ازادی نبش رودکی، در سمت راست ساختمان سازمان حج و زیارت برای گرفتن کارت مجدد راهنمایی تور.
وقتی وارد شدم گرد مرده ریخته بودن همه جا....پرنده پر نمیزد؛ شما حساب کنید در 2 تا سازمان اساسی دولتی ( حج و گردشگری) هیچ کسی نبود. البته که بخش اطلاعات هم کسی نبود ولی خدا رو شکر خودم می دونستم باید کجا برم....اما امان از روزی که کسی کارش گیر اینها بیافتد و نداند که نداند !
خلاثه باید میرفتم طبقه سوم برای امور راهنمایان...از آسانسور اومدم بیرون صحنه این بود:
اتاقهای درباز و خالی از آدم....اتاقهای نیمه باز و پر از آدم که هر از چندی صدای قهقهه آنها در همه جا می پیچید، البته یادم رفت بگم که داشتند چایی میخوردند.در یک اتاق آقایی با جوراب پاش روی میز بود.
اما کم کم به اتاق مورد نظرم نزدیک شدم...
واویلا....چه خبره!
تقریبا در یک اتاق 6 تا 8 متری 8 تا خانم در سایزهای مختلف (البته بیشتر سایز بالا) "دوره کارمندیشونو" گرفته بودن و شیرینی و چایی و میوه و قهقهه....
من که رسیدم گفتم الان کمی جا میخورن....اما زیباترین صحنه را دیدم:
"بفرمایید، خواهش میکنم بفرمایید شما هم بخورید....سالگرد ازدواج "....." جونه! "
منو میگی خشکم زد؛ چی میگی تو؟ بابا اینجا اداره امور راهنمایانه...اینجا معاونت گردشگری سازمانه....بابا اینجا محل کاره منم ارباب رجوع!
خلاصه با کمی خنده موضوع رو پیچوندم که بیان کارمو راه بندازن....بماند که فقط نشستن واسه هم زیراب میزنن و از هم غیبت میکنند که امضای آقای موسوی (معاونت جدید و داغان گردشگری)  رو نگاه....شکل بچه ها امضا میکنه...یا آره دیدی فلان کسکو چه جوری لباس پوشیده بود؟......الی ماشا الله.
بالاخره با 4 بار بالا و پایین شدن تو طبقات  و آشنایی با فوت وفن مخ زنی آقایان و خانم ها کارم راه افتاد.
اما در همین حین یکی ازدوستان قدیمی رو در سازمان دیدم و بهش گفتم:" قبلا خیلی بهتر بود چی شد دوباره اینقدر داغانه سازمان؟"
گفت: " روز خوبیه امروز، فردا بیا که همه دارن میرن رامسر به هوای "سمیناهار" عشق و حال! حداقل الان صدای خنده و پچ پچ میاد ...فردا که اونم نداریم."
دلم گرفت و زدم بیرون......آخه چرا اینقدر سرمایه این مملکت داره به راحتی "به چوخ " میره؟
چرا این همه لیسانس و فوق لیسانی جهانگردی بیکارند و یه عده بیسواد و نفهم از خدا بی خبر بر سر کار؟
چرا؟  چرا؟    چرا؟    چرا؟
به قول آرش نورآقایی :   لعنتی...............................................................

No comments: